این یادداشت به بهانهی انتشار کتاب «بخشودن»، چندماه پیش در ماهنامهی «اندیشهی پویا» منتشر شد. نشده که نوشتههایم را در نشریات اینجا بگذارم اما اعدام ریحانه جباری و واکنشهایش، دوباره من را به یاد کتاب «بخشودن» انداخت. تنها یک نکته؛ فکر میکنم با مرگ دو طرفِ ماجرا، مقتول و قاتل، چیزی که از بین رفت و میرود، حقیقت است. دیگر حقیقتی وجود ندارد که بشود در جستوجویش بود. آنچه مثلاً در چنین پروندههایی در کشورهای توسعهیافته، رسانهها و روزنامهنگاران به دنبال حقیقت میافتند و زود یا دیر تهوتوی ماجرا را درمیآورند. آنچه که در ایران نیست. فقدانش، گمشدن حقیقت است. که چه چیزی ارزشمندتر از حقیقت؟
۱- چرا مادر عبدالله قاتل پسرش را بخشید؟ آیا او مؤظف بود بلال را ببخشد؟ او حق داشت بلال را نبخشد؟ اینها پرسشهایی است که در حین تماشای تصاویر آن لحظهی تاریخی که در خبرگزاریهای ایران و جهان منتشر و در شبکههای اجتماعی دستبهدست میچرخید، به ذهنمان میآمد. تصاویری که نشان میداد، صبح زود، مادر عبدالله از کنار هزار نفری که در میدان جمع شدهاند تا لحظهی اعدام بلال را ببینند، رد میشود، از پلکان بالا میرود، مقابل بلال میایستد، سیلی به صورت او میزند و طناب دار را از گردن بلال درمیآورد. مادر عبدالله، بلال را، قاتل پسرش را میبخشد. طرفداران بخشودن و گذشتکردن، غالباً ادعا میکنند که ارزش بخشودن و گذشت در این است که هم فرد بخشاینده و هم فرد بخشودهشده را رها و قوی میکند: بخشودن و گذشت به ما امکان میدهد غل و زنجیر گذشتهای پُر از خطا را از پایمان برداریم و رو به سوی آیندهای کنیم که آکنده از تلخی و نفرت نیست. اندیشهی محوری در ایندست گفتهها، که گاهی شبیه تبلیغات تلویزیونی هم میشود این است که بخشودن و گذشت شفابخش است و افراد ستمدیده با بخشودن افرادی که به آنها ستم کردهاند، احساس بهتری نسبت به خودشان و نسبت به زندگیشان پیدا میکنند و بدین ترتیب احساس قدرت بیشتر میکنند و قدرتمندتر میشوند. اما واقعاً همیشه این اتفاق میافتد؟ آیا کسی که میبخشد و کسی که بخشیده میشود، آخر سر، احساس بهتری پیدا میکنند؟ کتاب «بخشودن» نوشتهی ایو گارارد و دیوید مکناتون، نشان میدهند که همیشه اینچنین نیست. اینگونه نیست که با بخشیدن تمام مشکلات حل میشود. نشان میدهند همیشه بخشودن به سود جامعه نیست. نگاه شفابخشانه به بخشش همیشه راهگشا نیست. این نگاه، نگاهی بسیار سطحی و نازل به بخشش است. آنها نشان میدهند که «در این نظر اصلاً توجهی به واقعیتهای خطاکاریها و بدکردنهای هولناک و بلایی که بر سر قربانیان میآورد و معنایی که نزد آن دارد نمیشود.» (صفحۀ۲۹)
۲- در «سگهای پوشالی» ساختهی سم پکینپا، دیوید، خودش دست بهکار میشود و متعرضان به خود و همسر و خانهاش را تنبیه میکند و آنها را یکبهیک بهسزای اعمالشان میرساند. دیوید خود دست به انتقام میزند. کینه را در دلاش نگاه میدارد و وقتی همسرش امی از او میپرسد چرا کاری که مهاجمان میخواهند را انجام نمیدهی؟ به او میگوید چون به خانهام حمله کردهاند. در نهایت وقتی دیوید مهاجمان را از پای درآورده، او را تحسین میکنیم چرا که مردی را میبینیم که دارای عزّت، کرامت نفس، شرافت و دارای روحیهی شهسواری است. اگر دیوید مهاجمان را میبخشید انسانی میشد سستعنصر، کمشرف، ضعیف و بزدل. همچنان که نیچه نیز بر این باور است که وقتی آدمهای ضعیف بر خشم و کینهشان غلبه میکنند و آزاردهندگانشان را میبخشند، درواقع از زیر مبارزهای که همه باید در آن شرکت کنیم شانه خالی میکنند: «به نظر نیچه بخشودن به هیچ روی عملی بلندنظرانه و سخاوتمندانه نیست، بلکه به عکس، بخشودن، در تجلیات گوناگونش، کوشش خودمحورانهی قربانی برای به زنجیر کشیدن خودپسندی جریحهدار شدهاش است.» (صفحۀ۶۵) یکی از بخشهای خواندنی کتاب، جایی است که از این دست استدلالها در رد بخشیدن آمده است. اینکه بخشودن همواره هم آن شفابخشی مورد ادعا را ندارد، چه در سطح فردی چه در سطح اجتماعی؛ بخشودن یگانه راه دستیافتن به این تأثیرات شفابخش و علاجکننده نیست؛ بخشودن، دستکم در برخی موارد عملاً زیانبار و آسیبرسان است، چه در سطح فردی چه در سطح اجتماعی؛ یک مسئلهی مهم، عدالت است، که فینفسه اهمیتی اخلاقی دارد و ممکن است در برخی از شرایط نتایجی بسیار بهتر از بخشودن بهبار بیاورد و در نهایت بخشودن ممکن است با انگیزههای بزدلانه یا ملاحظات خودخواهانه و برای راهانداختن کار خویش انجام گیرد، که غالباً هم چنین است و این انگیزهها واجد هیچگونه ارزش اخلاقی نیستند.
۳- در فضای رمانتیک و اینکه همیشه قربانیان زیر فشار قرار میگیرند تا خطاکار را مورد بخشش قرار دهند، کسایی که در نهایت از بخشودن شکنجهگران و آزاردهندگانشان امتناع میکنند غالباً با واکنشهایی دوپهلو مواجه میشوند. در نگاه اول ما با آنها احساس همدردی و همدلی میکنیم و احساس تلخ آنها را نسبت به رفتاری که با آنها صورت گرفته درک میکنیم اما در عین حال، و شاید به شکل پوشیده و پنهان، نگاه انتقادآمیزی نسبت به آنها داریم که چرا نتوانستهاند بر احساس تلخ و مصیبتزدگیشان فائق آیند. و گاهی هم از این هم پیشتر میرویم و نبخشودن متعرض یا متعرضان را نشانهی بیخردی و بدویبودن و عقبافتادگی اخلاقی آنها میدانیم. اینجاست که باید معنای درست بخشیدن را درک کنیم. اول اینکه جسارت و وقاحت میخواهد به کسی بگوییم از گذشتهها و صدمهها و آسیبها بگذرد. بخشودن یک فضیلت اخلاقی است اما غالباً یک وجه اساسی از بخشودن مورد غفلت قرار میگیرد: «آن این است که بخشودن هدیهای است که بخشاینده، یعنی قربانی، عطا میکند، و به چه کسی؟ به آن خطاکار.» (صفحۀ۴۱) نکتهی بعدی این است که بخشودن کاری نیست که بتوان از قربانی درخواستش را داشت. فرد صدمهزننده از همه کمتر حق چنین درخواستی را دارد. شاید دیگرانی افراد را تشویق کنند که ببخشند، اما در اکثر موارد افراد اخلاقاً مکلف نیستند که کسی را که به آنها صدمه زده است ببخشند، و اگر انتخاب و تصمیم خودشان بر بخشودن باشد، در حقیقت عطیه و هبهای است به فرد معترض. نکتهی بعدی این است که قربانیانی که حاضر نمیشوند متجاوزان را ببخشند ممکن است بهجای آنکه در فکر گرفتن انتقام باشند سخت درگیر فکر عدالت باشند، وعلت انزجارشان این باشد که اصرار میورزند ما نباید احساس مسئولیت اخلاقیمان و بزهکاری آنهایی را که دست به تجاوزها و ستمهای فاحش زدهاند به فراموشی بسپاریم. این امر خصوصاً در سطح اجتماعی بسیار مهم است: «پس از کشمکشهای اجتماعی دهشتبار، با فجایعی که به بار آورده است، حفظ احساس انزجار در میان قربانیان شاید همانچیز ضروری است که میتواند ما را از آن فراموشکاری سهل و آسان، که میتواند منجر به تکرار همان وحشتها در آینده شود، در امان نگه دارد. آنچه جامعهای آشفته و زخمخورده لازم دارد شاید عدالت باشد و نه بخشودن.» (صفحۀ۷۲) و در نهایت بخشودن، به معنای فراموش کردن نیست. بیاحساسی و بیتفاوتی را نیز نباید به حساب بخشودن گذاشت. چرا که «بخشودن کاری مثبتتر و ایجابیتر است: علاوه بر بدخواهی، بخشاینده نوعی خیرخواهی هم نسبت به فرد صدمهزننده دارد.» (صفحۀ۵۹) بخشودن مستلزم غلبه بر احساسات منفی است که شامل بدخواهی میشوند، خصوصاً احساس کینه و نفرت و عداوت. در نهایت اینکه هیچ دلیلی نمیتواند بخشودن را به حدِ یک وظیفه یا تکلیف برساند. بخشودن در همهحال هبهای غیراجباری است و در ضمن قربانیان بعضی اوقات دلایلی به همان قوت دلایل مثبت و ایجابیِ بخشودن بر پابرجا ماندن بر خشم و بیزاری خود از کسانی که به آنان صدمه رساندهاند، دارند. اما نویسندگان کتاب بر این باورند که «اگرچه ممکن است دلایلِ نبخشودن و پابرجا ماندن بر خشم و بیزاری به همان قوت دلایل بخشودن باشند، اما بخشودن ستودنیتر است چون از حدِ تکلیف و وظیفه فراتر میرود، چون بخشودن کاری دشوار است، چون بخشودن کاری سخاوتمندانه و بلندنظرانه است، و بالاخره چون در نهایت عشق و محبت بهتر و برتر از نفرت است.» (صفحۀ۲۳۲) پس از این جمله اما باز میتوان «اما»ی دیگری نیز افزود؛ اینکه اما باز حفظ خشم و بیزاری، آنجا که این خشم و بیزاری به برقراری عدالت مدد میرساند، میتواند کاری ستودنی باشد. کتاب پُر است از این «اما»ها. آنجا که چند جمله در ستایش بخشودن میآید ولی به یکباره همهی آنها با ادلهای قوی فرو میریزد و خواننده میبیند تمام اشکال بخشودن هم اخلاقی نیست و گاهی امری غیراخلاقی میشود.
۴- کتاب «بخشودن» کتابی بهدردبخور برای جامعهی کنونی ماست. این کتاب میتواند راهنمای خوبی باشد برایمان، اینکه چه زمانی واقعاً بخشیدهایم و چه زمانی ادای یک بخشاینده را درآوردهایم. برای جامعهای که یک سبقت از اتومبیل، یک ناسزای کوچک، صاف نکردن یک بدهی اندک و... باعث فجیعترین اتفاقات میشود، بحث بخشش و بخشودن، بحث مهمی است. همچنین با خواندن چنین کتابهایی شاید بتوان به تغییر فضای سطحی و سانتیمانتال که دربارهی بخشیدن و حول و حوش آن شکل میگیرد، امید داشت. همینطور که نویسندگان کتاب آوردهاند: «بهدستدادن تصویری زیبا و رمانتیک از بخشودن که در آن همهی تضادها با خیرخواهی همه حل میشود و همه با هم در هماهنگی کامل همگانی دورهم مینشینند و با توافق کامل از گذشتهها صرف نظر میکنند، کاری بسیار آسان است. اما موقعیتهای واقعی در زندگی واقعی که در آنها مسئلهی بخشودن پیش میآید هیچ شباهتی به چنین تصویر آرمانی ندارند.»
بخشودن/ ایو گارارد، دیوید مکناتون/ ترجمهی خشایار دیهیمی/ نشر گمان/ چاپ اول: ۱۳۹۳/ ۲۴۰صفحه/ ۱۱هزار تومان.
آیا بخشیدن لزوما به معنای فراموش کردنه ؟
پاسخحذفآیا نقطه مقابل نابخشیدن اجرای عدالته یا نفرت ؟
و آیا نفرات نمیتونه همونقدر برای جامعه خطر آفرین باشه ؟
کلا متنتون این سوالها رو به ذهنم آورد
یکجور فراموشکردنه. نه تنها میبخشی بلکه یکنوع خبرخواهی هم برای آن فرد میخواهی.
حذفنقطهی مقابل نیست فکر کنم. دو مسیر جدا از هم.
هم بخشودن، هم نبخشودن و دنبال عدابت رفتن هر دو دارای استدلالهای قوی هستند. هر دو میتونند اخلاقی باشند. هر دوهم در شرایطی میتوانند بهشدت غیراخلاقی باشند.
نفرت همانقدر میتواند برای جامعه خطرآفرین باشد که بخشودنها قلابی و غیراخلاقی.
کتاب را اگر بخوانید بیشتر در اینباره به جواب سؤالهایتان میرسید.