خدایان سیزیف را محکوم کردند بیوقفه تکّهسنگی را بالای کوه ببرد. تکهسنگ هم از کول سیزیف میافتد و تا پایین کوه میلغزد. خدایان معتقد بودند هیچ مجازاتی هولناکتر از کاری بیهوده و بیامید نیست. اما لوئین دیویس که خدایان را فریب نداده بود. او که از سرزمین مردگان فرار نکرده بود. تنها، او موقع همخوابگی، همانطور که جین میگوید از دو کاندوم روی هم استفاده نکرده بود و جین حامله شده. او فقط در را بهموقع نمیبندد تا گریه بیرون نرود. او فقط بین پاهای گربه را نگاه نمیکند که ببیند نر است یا ماده. لوئین دیویس فقط میخواهد آلبوم منتشر کند. او میخواهد یک خواننده باشد، یک انسان معمولی. لوئین دیویس فقط کاناپهای برای خواب میخواهد. همه لوئین دیویس را مانند سیزیف که در پای کوه رها کردند، کنار خیابان رها میکنند. اما لوئین دیویس هم مانند سیزیف وفاداری نشان میدهد؛ اینکه همهچیز خوب است. و خدایان را نفی میکند، خوشبختی را نفی میکند، صخره را به دوش میکشد، گیتار را به دوش میکشد.
برادران کوئن، در «درونِ لوئین دیویس» نشان میدهند که هر شکستی در زندگی، پلی است بهسوی شکستهای بعدی. برادران کوئن نشان میدهند که همچنان باید در یک فرایند تکراری، سیزیفوار در دایرهی پوچ زندگی بچرخی و بچرخی و بچرخی و... برادران کوئن نشان میدهند که مهم نیست که چرا و چگونه شکست میخوری، مهم این است که ماجرا را از همانجایی که آغاز کردهای، تمام کنی. که خود مبارزه برای رسیدن بالای قله، رسیدن به ارتفاعات، کافی است تا قلب آدم سرشار شود. سرشار از چی بشود، چندان مهم نیست. و در نهایت برادران کوئن نشان میدهند که:
برادران کوئن، در «درونِ لوئین دیویس» نشان میدهند که هر شکستی در زندگی، پلی است بهسوی شکستهای بعدی. برادران کوئن نشان میدهند که همچنان باید در یک فرایند تکراری، سیزیفوار در دایرهی پوچ زندگی بچرخی و بچرخی و بچرخی و... برادران کوئن نشان میدهند که مهم نیست که چرا و چگونه شکست میخوری، مهم این است که ماجرا را از همانجایی که آغاز کردهای، تمام کنی. که خود مبارزه برای رسیدن بالای قله، رسیدن به ارتفاعات، کافی است تا قلب آدم سرشار شود. سرشار از چی بشود، چندان مهم نیست. و در نهایت برادران کوئن نشان میدهند که:
اول، به نر و ماده بودن گربهی خود اهمیت بده.
دوم، در همخوابگیها از دو کاندوم روی هم استفاده کن.
سوم، شاید شرط لازم برای رفع خستگی، خواب خوب و طولانی باشد امّا شرط کافی نیست.
چهارم، یکسفر دو روزهی بیحاصل به شیکاگو انجام بده.
پنجم، به خروجیِ که در نهایت به گذشته میرسد، نپیچ؛ مستقیم جاده را بگیر و بِران.
ششم، وقتی کاری از دستت برنمیآید، در شهر پرسه بزن.
هه..
پاسخحذف