پسوردهایم دارد فراموشم میشود. امروز مجبور شدم ویندوز لپتاپم را عوض کنم. پسورد ورودیاش یادم نیامد. پسوردهای یاهو، هاتمیلم هم مدّتهاست فراموش کردهام. هفتهی پیش هر چه زور زدم یادم نیامد رمزی که برای اینترنتبانکم انتخاب کرده بودم، چی بود. به پسوردهایم فکر میکنم. امروز تماموقت کارم همین بود. سرم را میگذارم لبهی میزِ کار؛ تمرکز. پایین را نگاه میکنم. خب حالا فکر کن پسوردت چی بود. شمارهی تلفنم؟ شمارهی تلفنم با دوتا پنج اضافه آخرش؟ شمارهی شناسنامهام؟ کد ملی؟ نه این نیست. خیلی طولانیست. فکر کن. خب، اسم کوچکم به اضافهی شمارهی شناسنامه؟ اِ چرا دو-سهتا موی روی شستِ پایم، سفید شدهاند؟ موکت چرا اینقدر کثیف شده. مگه چندماه گذشته که آمدم اینجا. فکر کن. هیچچی یادم نمیآید. تنها یادم میآید آن جیمیلم را با هم درست کردیم. بعد توی شوخی و خنده، یک پسورد رویش گذاشتیم. پسوردی که او گفت را گذاشتم. چی بود؟ انگار صدسال گذشته. فکر کن. تنها چیزی که الآن یادم میآید خندههایش است. چرا بعضی از خاطرات برایم صدا ندارند. داریم با هم حرف میزنیم و میخندیم، بلندبلند، امّا هیچ صدایی نیست؛ صدای هام؛ صدای نوار خالی. چی بود پسوردی که گفت؟ یکچیز مسخره گفت. «دریای غم ساحل نداره»؟ همچو چیزهایی بود. بعد روزها بعد، ماهها بعد، داشت سیگار میکشید. خیلی استرس داشت. چی بهم گفت که برای اوّلین و آخرینبار من آنطور عصبانی شدم؟ که داد زدم. سرش را انداخته بود پایین. دستم را کوبیدم روی میز شیشهای. شیشه شکست. از دستم خون راه افتاد. هر آدمی ممکن است عصبانی شود. همهی اینها دارد دوباره جلوی چشمام میآید. بیصدا. توی سکوت. دارم گذشته را شخم میزنم. تمرکز کن. پسورد چی بود؟ شایدم از همان روش همیشگی استفاده کردهام. اسم کوچک به اضافهی شمارهی تلفن به اضافهی شمارهی شناسنامه؟ فامیلیام به اضافهی روز تولدم به اضافهی اسم پدرم؟
چرا آدم وقتی میخواهد روی چیزی تمرکز کند، حواساش بههمهجا میرود، به غیر از آن چیز؟ چرا موقع قنوت، سرِ نماز، بههمهچی فکر میکردیم الّا همان که باید؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر