از سمت راست، چهارمین چراغ، در خیابانِ ولیعصر، پس از پلِ پارکوی سوخته است. دستفروش لباسهای زمستانی، که کنار ورودی متروی تجریش بساطاش را پهن میکرد سر جایش حضور ندارد. پورشهای دیده میشود که تاکنون نظیرش دیده نشده است. روبهروی موزهی سینما، در آن بلوار سنگفرششده، بوی سیگاری آدم را نشئه میکند. روی نیمکتهای سنگی نشستهاند، بار میزنند و دود میکنند. چند کارگر همچنان روی پیادهروی خیابان شریعتی بعد از پل رومی، مشغول کار اند. آن آبمیوهفروشیِ، سر شریعتی، شمالِ شرغی پلِ سیدخندان، بیکیفیتترین آبمیوهها را دست مشتری میدهد. سیدخندان را هر کار میکنند، هر چهقدر بزک میکنند، همچنان همان معضلی ست که بود. آن حوضهای زیر پل و آن نیمکتها به هیچ کاری نمیآیند. حتا در این روزهای خلوت که بیشتر تاکسیها رفتهاند و خطهای تاکسی خلوت است و رانندهای داد و عربده نمیزند، هیچکس روی آن نیمکتها ننشسته. زیر پل سرد است و تاریک و دیوارهایش سیمانی است. سیمان همهجا را گرفته است.
- از «سفرنامهی تهران»
سلام. احتمالن که این یک تصمیم کاملن شخصیست. و خواسته من احتمالن با دیوار آن تصمیم مواجه میشود. وبلاگ شما _البته علاوه بر آنکه جایی بوده که میخواندمش_ جایی بوده برای دسترسی من یه وبلاگ های مورد خواندنشان را لازم دارم. این هم که چرا خودم جایی سیو ندارمشان در رده همان تصمیم شما برای برداشتن لینک هایشان است. لطفن درباره اش تجدید نظر کنید یا ... یا اش را نمیدانم. :)
پاسخحذفنمیدانم چه مشکلی پیش آمده که نشان نمیدهد. مشکل خود گوگله. درست میشه.
حذف