رضا: گاهی توی تاریکی مینشینم و فکر میکنم. بسیاری از دوستانم به تاریکی پیوستهاند. آنها که ماندهاند، یا با بیماری جسم دست به گریبان اند و یا به تاریکی روحشان پناه بردهاند... گاهی فکر میکنم به بیماری لاعلاجی مبتلا شدهام و چند روزی بیشتر دوام نمیآورم. پرستاری که این اواخر نقش پزشک را برایم بازی میکند، با تحکّم به من گفت: «روحت را درمان کن!» نمیدانم از گمنامی عقیدهام است یا از کمیابی چشمهای او، که گمان میکنم با کمک او میتوانم؛ پیش از آنکه تاریکی همهجا را فرا بگیرد.
[فیلمنامهی «صداها»، سعید عقیقی، نشر قطره، چاپ اوّل، ۱۳۸۸]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر