خوابهای عجیب و غریبم، دورهای، میآیند و میروند. بدبختی اینجاست که در زمان خالی بین ایندورهها، چیزی به آنچه در خوابهایم میبینم، اضافه نمیشود. نه شخصیت جدیدی، نه اتفاق تازهای و نه مکان ندیدهای؛ ثابت، بیتغییر. یکسال پیش هفتهی دوّم بهمن، خواب دیدم، ایستادهام در دشتی مهآلود، در هوایی دزد، بالای سرم، چند رأس گاو غولپیکر پرواز میکنند و از پستانهایشان خون میآید. دلمههای خون پایین میافتند و روی سر و شیشهی عینکم میریزند. بر اساس یادداشتی که کردهام، هر هفتشبِ هفتهی اوّلِ اردیبهشت سالِ بعدش، یعنی امسال و روزهای آخر مهر هم، در شبهای مختلف، همین خواب را دیدهام. در همان دشت ایستادهام. همان تعداد گاو حاضر اند؛ با همان خونریزیشان؛ بیهیچ تغییری.
خواب میبینم از لای جمعیتی رد میشوم. آدمها را کنار میزنم. به اوّل صف میرسم. خودم را میبینم که افتادهام روی زمین و عدّهای با هرچه دمِ دستشان هست، مرا میزنند. خونینومالین آنوسط غلت میزنم. این خواب را برای اوّلینبار دوسال پیش دیدم. چهاردهم فروردین؛ یکشب پس از آخرین روز تعطیلات. در طول همان سال باز آن را دیدم. یکسال بعد، یعنی پارسال نیز در دو دورهی مختلف، در ماههای تیر و مرداد آن را دیدم. مدّتزمان کوتاهی این خواب دارد. فکر نمیکنم به دهثانیه برسد. البته این دهثانیه را در جهان بیرون از خواب حساب کردهام. وقتی لبهی تخت نشستهام. آن داخل، در خواب، دهثانیه نیست، انگار ساعتها میگذرد تا تمام شود.
در این دفترچه یادداشت کردهام: «امشب خواب دیدم که روی دریاچهای از یخ راه میرفتم. پایین را نگاه میکردم. زیر لایهی ضخیم یخ، خانوادهام؛ پدر و مادر و خواهرانم و برادرم را میدیدم که گیر کردهاند. باد کردهاند. مُردهاند. مشت به یخ میزدم تا نجاتشان بدهم امّا سودی نداشت.» خط پاییناش تاریخ زدهام: هفده آبان؛ که میشود آبان سالِ گذشته. در گوشهی صفحهای از آن دفترچه، نوشتهام که همین خواب را، یعنی دریاچهی یخی را در شبهای مختلف آذر و دی هم دیدهای؛ یعنی دیدهام. چند صفحه جلوتر هم باز نوشتهام، «دیشب که دوباره یخ دیدی»؛ در تاریخ سیزدهمِ شهریورِ امسال.
این خوابها و چند خُردهخوابِ دیگر، میآیند و میروند. آنها را خیلی دقیق زیرِ نظر گرفتهام. به آنها عادت کردهام امّا به آنها خو نگرفتهام. هنوز که هنوز است، از بعضیهایشان با وحشت میپرم. البته که از بعضیشان چندان هراسی ندارم. آنها را مینویسم؛ با تاریخ همان شبِ دیدنشان. آنها را بعد از پریدن از خواب، در فاصلهی خوردن آب و دوباره برگشتن توی تختخواب، مینویسم؛ مثلِ الآن.
در خواب ديدن بيداري را...
پاسخحذفخوشحالم زود به زود می نویسید. ممنون.
پاسخحذف