اوّل
«و هفتروز و هفتشب همراه او بر زمین نشستند و کسی با وی سخنی نگفت چون دیدند که درد او بسیار عظیم است.»
[عهد عتیق، کتاب ایوب، باب دوّم، آیهی سیزدهم]
دوّم
در کوچهپسکوچههای شهری مرزی و دورافتاده، کوچهای بوده سرتاسر همه درخت. آنقدر که هیچ نوری به خانههای آن کوچه نمیتابیده. همیشه گویی شب بوده. کسی از اهالی آن کوچه روز را ندیده بود. خورشید را ندیده بود. روی دیوار اوّلین خانهی آن کوچه، سرِ نبش کوچه، تابلویی زده بودند که رویش نوشته شده بود «گرانیخ کوچه»؛ کوچهی تاریکی. دویستسال میگذرد. نسلها میآیند و میروند. تا اینکه اهالی کوچه، یکروز صبح تصمیم میگیرند، درختها را از بین ببرند. درختها را یکی پس از دیگری قطع میکنند. آخرین درخت را که قطع میکنند، در ساعت پنج صبح، خورشید طلوع میکند. نور سراسر کوچه را میگیرد. نور به داخل خانهها میتابد. روی دیوار اوّلین خانهی آن کوچه، سرِ نبش، تابلوی قدیمی را بَرمیدارند و بهجایش تابلوی دیگری نصب میکنند. روی تابلوی جدید نوشته شده بود «ایشیخلیخ کوچه»؛ کوچهی روشنایی.
سوّم
جعفر پناهی یازده- دوازده سال پیش در گفتوگویی با هفتهنامهی «تماشاگران» گفته بود قبل از اینکه از خانه بیرون بزند، فیلم لحظهی گل خداداد به استرالیا را میبیند؛ هر روز صبح. مارک بوسنیچ از کنار دروازه بازی را شروع میکند. کریم باقری روی سر هافبک استرالیایی سَر میزند. توپ به دایی میرسد و با زانو توپ را استپ میکند. به سمت چپ میچرخد و توپ را توی عمق برای خداداد میفرستد. خداداد از تلهی آفساید مدافعان فرار میکند. لحظهای، یکصدم ثانیه مکث میکند تا توپ ازش جلو بزند. بدنش بهسمت چپ مایل میشود و توپ را با بغل پا سمت راست شوت میکند. توپ آرامآرام، پلّهپلّه، از روی پای بوسنیچ رد میشود و داخل دروازه میشود. پناهی گفته بود هر روز صبح این فیلم را که دهثانیه هم نمیشود، میبیند؛ جان میگیرد، قدرت میگیرد، بند کتونیهایش را سفت میکند و به وزارت ارشاد میرود تا مجوز نمایش فیلماش را بگیرد.
چهارم
در قسمت سوّم از «بتمن» در «شوالیهی تاریکی برمیخیزد» آنجایی که بتمن، نه، بوروس وین در آن زندان زیرزمینی در حبس است، آنجایی که او تلاش میکند، تلاش میکند، و تلاش میکند تا از آن دیوارهی عظیم در آن ناکجازندان رها شود، که میآید زیر آن دیواره میایستد، که شبیه تونلی عمودی است، که تهش نور است، روشنایی است، آزادی است. و بعد در آن تلاش نهایی که آرامآرام تنهی دیوار را در آغوش میگیرد و بالا میرود. و آن موسیقی بینظیر هانس زیمر شنیده میشود و... آن تکّه از فیلم را مدّتهاست میبینم؛ هر روز صبح. آن سکانس، قدرت و جان میبخشد.
پنجم
«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا. إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا.»
پس بدان که با دشوارى، آسانى است. آرى با دشوارى، آسانى است.
[سورهی الشرح، آیهی پنجم و ششم]
مرسی از اینی که نوشتی، و مرسی از اینکه اینطوری تمومش کردی.
پاسخحذفچهقدر تُرکی بلدی تو.
پاسخحذفلذت بردم دوست من.
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفوای چه خوب که وبلاگنویسی همچنان پابرجاست
پاسخحذفمرسی.فرا مدرن بود.عالی...چی رو هر روز صبح ببینم...نمی دونم؟
پاسخحذف