داریم تعدیل نیرو میشویم. سرویسها کم میشود. صفحات حذف میشود. آدمها بیرون میروند و از فردا و پسفردا دیگر نمیآیند. داریم تعدیل نیرو میشویم. برای یک مدّتی دلمان برای همدیگر تنگ میشود و بعد از مدّتی دیگر دلتنگ هم نمیشویم. چند هفته و چند ماهی بدون روزنامه سَر میکنیم تا روزنامهی دیگر. حالا نشستم یک گوشهای در روزنامه، ساکت مانند مؤمنان واقعی در کلیسا. عالیجناب که از نیمکرهی سمت چپ مغزم به سمت راست اسبابکشی کرده، در حالی که بارفیکس میرود، آرام بهم میگوید: "به پایانش رسیدیم. فکرش را میکردی؟" میخواهد دلداریام بدهد امّا بلد نیست.
گفته بودم، ماهها پیش گفته بودم که روزهای سختی در پیش رو است. این تازه اوّلش است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر