یک آینهی بزرگی بالای تختم نصب کردهام. آینهی بزرگ برای آنجای تنگ، قطعن مناسب نیست. خودم آن را میدانم. امّا جای دیگری هم برایش پیدا نکردم. شبهایی که خوابم نمیبرد، انگار دهها رفتگر با هم کوچه را جارو میکنند. سروصدا بیشتر است. وقتی خوابم نمیبرد، بلند میشوم و کنار تخت مینشینم. در شعاعِ دیدم، انگار کسی نگاهم میکند. برمیگردم آینه را نگاه میکنم. تنها استفادهای که از این آینهی بزرگ میکنم همین است. در فیلمهای بیشتر فرانسوی دیدهام که در اطاقخوابهایشان آینههای بزرگ میگذارند. حتّا گاهی دیدهام آینهها را تا سقف، بالای تخت هم کش دادهاند. این هم لابد یکی از روشهای فرانسویها برای تزیین اطاقهایشان است. چه میدانم. امّا به نظرم از میان آنهمه راههای مختلف برای زخمی شدن، آینهها بدترین و رُکترین راه است. شبهای بسیاری، شبهای یکسال را دقایقی من جلوی آینه گذراندهام. به درد به خور هم بوده به نظرم این کار. دیدن زخمهایم و عیان شدن دردهایم. آینهها لو دهنده هستند. موها و ریشهای نامرتّب را، یقهی برعکس شده را، دکمهی سرگشته و گمشده را، چشمهای نگران را، غمگینی را و صدها چیز بزرگ و کوچک را لو میدهد. میگذارد کفِ دست کسی که روبهرویش ایستاده است. شب نیز همین کارها را با آدم میکند. یکجوری دیگر. حالا من دوتایش را با هم دارم. شبهایی که جلوی آینهی بزرگ بالای تختم مینشینم. میخواهم این را بگویم که من تمامِ شبها خوب بهت فکر کردم. میدانی یکسال شده است. از سال هم گذشت. شد یک سال و سه ماه. البته روزهایی هم بوده است که خودم را به کوچهی علیچپ رساندهام. امّا میدانی آدم روزها خیلی راحت میتواند بیخیالِ همهچیز شود، ولی شبها خُب فرق میکند. میفهمی که چه میگویم. حالا، بگذار از دیشب بگویم. دیشب، مانند همهی آن شبها بود. امّا با این تفاوت که وقتی لبهی تخت نشستم، توی آینه او را دیدم که خوابیده است. پیش میآید. میدانم برای هر کسی این را تعریف کنم باورش نمیشود. تو باور میکنی دیگر.
دوستش دارم
پاسخحذفگفتم؟گفتم دیگه
بله. گفتی. گفتی.
حذفبعد از یک سال و سه ماه هنوزم هست،باور میکنه
پاسخحذفEY VAY
پاسخحذفچه خوب گفتیش
پاسخحذفدوسش داشتم علی بزرگیان، خیلی دوسش داشتم.
پاسخحذف