سوّمین روز دشوارترین روز است، سوّمین روز.
شوریده، هیچ کجایی برای رفتن،
میگردم در این هشت گوشه، این جزیرهی سنگ و نئون.
نه زمانی برای نفرین،
نه زمانی برای فریاد.
تنهایم
میچرخد جزیره چون چرخ و فلکی عظیم.
تاکسیها، ترامواها -راه بیفت به سوی شادی، سوار شو!
نمای مغازهها میچرخد به هر سو همچون ستارگان مست.
شمشیر -زنبقها روسپیان این پارک سرگرمی اند.
عقلم را از دست میدهم.
سوّمین روز دشوارترین روز است، سوّمین روز.
نه زمانی برای نفرین،
نه زمانی برای فریاد.
کسی مرا یاری کند
چه کسی مرا به جا میآورد که در این سرما ایستادهام؟
چه کسی پیشکش گلهایم را خواهد پذیرفت؟
دوستانم کیانند؟ به کجا رفتهاند؟
صدایم فریادی است در خواب.
میگردم در باران
به جستوجوی تو.
کجا میروم؟
چه سرودی میخوانم؟
سوّمین روز دشوارترین روز است، سوّمین روز.
نه زمانی برای نفرین،
نه زمانی برای گریه.
چه میخواهم؟
اصلن چه میخواستم؟
چون سربازی بیحسّ از گلولهها
خود را به درون قلبت فرو میروم.
چنبره زده میمانم
چون پرسشی، چون جنینی،
در جنگلِ خروشان خونت.
مژگانم در تاریکی تنت
سحر را میجوید.
ژرفای فضا و اقیانوس منی.
تنهایم.
تو با منی.
تنهایم.
سرِ خیس از بارانم را خم میکنم.
سوّمین روز دشوارترین روز است، سوّمین روز.
نه زمانی برای نفرین،
نه زمانی برای گریه.
روی به دوزخ دارم در زندگی، چون اسفنجی، سر به سوی خانه مینهم.
+ این تکّههایی از شعر «روز خرافه» سرودهی فرانک یوهاش شاعر مجاری ست. محمد مختاری (خدا رحمتش کند) ترجمهاش کرده و در مجموعهی «زادهی اضطرابِ جهان» در بهار سال ۱۳۷۱ توسّط نشر سمر منتشر شده است.
سلام
پاسخحذفچند تا از نوشتههاتو خوندم ..... هر چند سبکت کاملاً با طبع من سازگار نبود، ولی ناسازگاری ناخوشایندی نبود. لبّ مطلب اینکه از اینکه وقت میذاشتم و میخوندمشون پشیمون نمیشدم (معمولاً توی گشت و گذار های اینترنتی و خوندنهام این اتفاق میفته که از صرف وقت روی نوشتهای پشیمون شم)
عادت ندارم وقتی نوشتهای رو خوندم نظر بدم، چون نظرات رو دیگران میدن، فراوووون هم نظر میدن، ترجیح میدم نظراتم نره اون لا به لا ها گم شه، چون از صمیم قلب نظر میدم
حالا غرض از این همه پرحرفی اینه که :
احساس وظیفه میکنم بهت بگم که دوم و سوم تشدید نداره، حیفه که با اصرار بر تشدید گذاری روی این دو تا سواد ادبیاتی متنتو بیاری پایین
.
موفق باشی