صبحِ زود که از خواب بیدار شدم، وقتی که هوا هنوز روشن نشده بود، احساس عجیبی داشتم. احساس کردم که باید از این به بعد ولنگاری کنم. دلم خواست که شیوه زندگیام را تغییر دهم. شاید شانسهای بسیاری در مسیر جدیدم به دست آورم. بدبیاریها تمام شود. نمیدانم چی شد که به این فکر افتادم. یک ساعتی روی تخت غلت زدم و به این فکر کردم. بعد به این نتیجه رسیدم آدمی که هیچوقت ولنگار نبوده، آدمی که همیشه به اندازه خرج کرده، رابطههایش اندک بوده، در این سالها موقعی از خانه و محل کارش بیرون زده که به ترافیک نخورده، رفیقباز نبوده، چه طور میتواند به یکباره تغییر سلوک دهد. چهطور میتواند بیقید و بند باشد اندکی. حسّی عجیب من را فرا گرفته بود.
توی پارکینگ ازش پرسیدم: «تویی که اونور بودی، وسطِ درس و اینا ولنگاری میکردی یا نه؟» گفت: «هر کسی شیطنتهایی کرده و میکنه.» گفتم: «منظورم اینه که از یه جایی به بعد بزنی یه کانال دیگه. یه چیز دیگه بشی.» گفت: «نه. اما توی برخی مواقع بعضی از رفتارهای جزئیمو تغییر دادم. ببین...» وسط حرفش پریدم و گفتم: «اینجا رو ببین.» گفت: «کجا رو؟» گفتم: «اینجا رو.» جلو رفتم و چُمباتمه، زانوی سمت راستم را زمین گذاشتم و سَرم را جلو بردم. او هم به همان حالت جلو آمد. نمیخواست زانوهایش را روی زمین بگذارد. دستاش را روی شانهام گذاشت تا تعادلش حفظ شود. سَرش را جلو آورد. دستهای از مورچهها سوسک مُردهای را بلند کرده بودند و آن را به سوی سوراخی حمل میکردند. تشییع جنازه. با صدای آرامی گفت: «فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه...» تا آخرین مورچهای که داخل سوراخ شد، به همان حالت ماندیم. دوست نداشتم سیگارمان تمام شود. دوست نداشتم او دستش را از روی شانهام بردارد. دوست نداشتم مورچهها به خانهشان برسند. دوست نداشتم از پارکینگ سوار آسانسور بشوم و بالا بروم و پشت میزم بنشینم.
به یاد «شانس نهایی» افتادم. آقا وودی آلن نشان داده بود که از مَهلکه گریختنها، به دست آوردنها، رستگاریها و موفقیّتها نسبتی با شانس دارند. اگر ضربهات به تور نخورد و به زمین خودی برنگردد. همزمان به یاد «روزی روزگاری در امریکا» افتادم که آقا لئونه در آن یادآوری کرده بود که ریشهی حسرتها و دریغها و نرسیدن و به دست نیاوردنها، به کودکی و نوجوانی و جوانی آدم برمیگردد.
توی آسانسور همهاش فکر میکردم که چه کنم؟ بعد به این فکر کردم کیِ که گاهی همزمان با حسّ و حال من، موسیقی توی آسانسور را تغییر میدهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر