هر کَسی هر گُهی که خورده، روزی بالا میآورد. پس بهتر است آدم خودش، خودش و خودش در تنهایی، سَرش را پایین بیاورد و قِی کند. حالا این گُه خیلی چیزها میتواند باشد. از یک عمل، تا یک حرف. بالا که بیاورد، آن لجن بیرون بیاید، آنجا، آن لحظه، لحظهی رستگاریست. راحت میشود. سبک میشود. وقتی که اینجوری شد بعد میتواند برود یک گوشهای به این فکر کند که کاش اینقدر علم پیشرفت میکرد و آدمیزاد به جایی میرسید، که احتیاج به توضیح دادن و حرف زدن نداشت. آدمها از چشمهای همدیگر، از سکوت یکدیگر، همهچیز را میفهمیدند. از سکوت هم نشد، همه یک دفترچهی کوچک همراهشان بود، حرفشان را در آن مینوشتند و ورق را میکندند و به طرف میدادند. جوابش را هم همینطور میگرفتند. توضیح دادن و حرف زدن اوّلِ بدبختیست. زخمها از حرف زدن آغاز میشوند. کاش میشد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر