خواهرم برای تعطیلاتِ وسط ترم دانشگاهیاش از ایتالیا برگشته. برای هر یک از اعضای خانواده چیزکی آورده بود، مثلاً سوغاتی. چون بار اوّلش بود که بعد از رفتنش به ایران آمده بود. بعد از این که سوغاتی همه را داد، نوبتِ من شد. با کلّی ذوق منتظر سوغاتیام شدم. دست کرد در ساک و سوغاتی من را درآورد. باورم نمیشد. سوغاتیِ من یک after shave بود. با بویِ بسیار خوش. خواهرم گفت: «این را آوردم تا ریشهایتو بزنی.» گفتم: «تو که داشتی میرفتی من همینقدر که الان ریش دارم، ریش داشتم، این دیگه چیه؟» گفت: «میدونم ولی گفتم شاید بخواهی بزنیشون.» رفتم گوشهای نشستم و after shave را از جعبهای درآوردم و بالا و پایین کردم. همزمان اعضای محترم خانواده دربارهی ریشهای من بحث میکردند. آخر سر وقتی همه متفقالقول گفتند باید ریشهایت را بزنی، بلند شدم و فریاد زدم که: «آقاجون این ریش، حقِ من، عشقِ من، مالِ من، نمیزنم.» دست به کمر ایستاده بودم. خسته. ساکت شدند. بعد نوتبوکم را باز کردم و سایت دویچهوله را باز کردم و بردم به تکتکشان نشان دادم. یک ویدئوی خبری بود. بلندبلند برایشان شرح خبر را میخواندم. مانند یک گویندهی آنونس فیلم: «مردها دوباره ریش میگذارند. خبری خوش برای مردها. بدون اصلاح صورت هم طرفدار دارید.
سال ۲۰۱۲ سال ریش است و تهریش. مردِ مدرنِ امروزی، دستکم از نظر ظاهری باید یک مرد باشد.» ساکت شده بودند. گفتم: «ها... نظرتان چیست؟ مامان... بابا... و تو رفتی برایم after shave خریدی و آوردی... بگید دیگه.» هیچکس حرفی نمیزند. همدیگر را نگاه کردند و یه یکباره بحث را عوض کردند.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر