خانهای که در آن زندگی میکنم، خانهای بسیار معمولیست. رویهمرفته به سی متر نمیرسد. درِ خانه را که باز کنی، دَری که به طور عادّی بسته نمیشود و حتماً باید قفل شود، روبهرویت سینکِ ظرفشویی و کابینت و یخچال است. بدون تیغهی جداکننده [که البته چندماهِ پیش دیواری آنجا بود] واردِ حال و نشیمن و پذیرایی و اطاق خواباش میشوی. همه اینها در یکجاست. درواقع، در این مقوله از کثرت به وحدت رسیدهام. اطاقِ خواب، که نه، اطاق نیست، تنها تختِ خوابم، پشت کتابخانهام است. یعنی با کتابخانهام، اطاق درآوردهام. پشتِ آشپزخانه هم سرویسِ بهداشتیست، حمّام و توالت. خانهام هیچ ویژگیِ خاصّی ندارد. تنها مشخصّهی آن، به تاریخچهاش برمیگردد. آنچیزی که از دیگر خانهها متمایزش میکند. خانهی من در زیرزمین است. در ابتدا، به نیّت خانه و کسی که روزی بیاید و بخواهد در آنجا زیست کند، ساخته نشده بود. قصد سازندگان از آن، پناهگاه بوده است. و البته نکتهی دیگر، که شخصیست، این است که در دوران کودکی و در روزگاری که طیّارههای عراقی به آسمان طهران میآمدند، بنده به همراهِ برادر و خواهر و مادر، دواندوان میآمدیم و در آن پناه میگرفتیم. یک عدد تلویزیونِ چهارده اینچ «توشیبا»ی قرمزرنگ، سیاهوسفید که تلقِ رنگی [تلقهایی که در میدان امام حسین میفروختند و سه رنگ داشت: قرمز، آبی، سبز. و آن را جلوی شیشه تلویزیونهای سیاهوسفید میگذاشتند تا مثلاً تلویزیون رنگی شود] هم نداشت، همیشه آنجا بود. اوّلین وظیفهاش اعلامِ وضعیّت قرمز و سفید بود و بعد از آن، جلوگیری از سَر رفتنِ حوصلهها، اگر حضورمان در آنجا طولانی میشد.
نُه سال است که در این خانه زندگی میکنم. با این که از هر گونه ویژگیِ خاصّی بیبهره است، امّا به آن وابسته شدهام. به در و دیوارش. با او حرف میزنم. دردِ دل میکنم. آواز میخوانم. او شاهدِ بسیاری از یواشکیهای من بوده است. اشکها و خندههایم. شبهایی که پاک و پاکیزه میشدم. فحشها و خودخوریهایم. در تمامِ این سالها، اگر خارج از شهر بودهام، شب، هر طور که شده، خود را به آن رساندهام. اگر چه خانهام در زیرِ زمین است و کوچک است، امّا دلِ بزرگی دارد.
نُه سال است که در این خانه زندگی میکنم. با این که از هر گونه ویژگیِ خاصّی بیبهره است، امّا به آن وابسته شدهام. به در و دیوارش. با او حرف میزنم. دردِ دل میکنم. آواز میخوانم. او شاهدِ بسیاری از یواشکیهای من بوده است. اشکها و خندههایم. شبهایی که پاک و پاکیزه میشدم. فحشها و خودخوریهایم. در تمامِ این سالها، اگر خارج از شهر بودهام، شب، هر طور که شده، خود را به آن رساندهام. اگر چه خانهام در زیرِ زمین است و کوچک است، امّا دلِ بزرگی دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر