از جمله گفتنیهای که دربارهی
"جدایی نادر از سیمین" گفتند، به ویژه در نقدهای خارجی، پنهان کردن صحنهی
اصلی فیلم [تصادفِ راضیه] از دیدِ تماشاگر بود. در واقع گرهی اصلی داستانى فیلم توسّطِ
کارگردان، به نمایش درنیامده و ماجراهای دیگر براساسِ این صحنهی مهم شکل گرفته
است. صحنهای که تعلیق درام را میسازد و باقی ماجرا، دادگاه و اعترافها و قصاص
و... همگی از درونِ تکّهای از فیلم بیرون میآید که به بیننده نشان داده نشده. در
برخی از نقدها [باز هم خارجی آن] این عملِ فیلمساز را با آنچه خود فیلم در پیِ
بیان آن بوده، یکی دانستهاند. یعنی فرهادی نیز در آن هزارتوی دروغها، شکّ میان صداقت
و کژی، گرفتار و خودِ او نیز بخشی از این جامعهای است که نشان داده. تعلیق را در
انتظار نگهداشتن تماشاگر برای دریافت آنچه درادامهی روایت خواهد آمد میدانند. و
از آن مهمتر تعلیق را آن میدانند که فیلمساز تمامیِ اجزای داستان فیلم را بدون
کموکاستی به بیننده نشان میدهد. به طور مثال در خانهای بمبی گذاشته شده است.
بیننده هم بمب را میبیند و هم کسی که این بمب را گذاشته است و هم خانه و هم
ساکنین آن. اینجا توانایی کارگردان است با روایتی که از این داستان، به نمایش میگذارد، بتواند حسّ تعلیق و دلهره را به تماشاگر منتقل کند. از اینرو منتقدانی
نیز بودهاند، آنچه را که فرهادی در "جدایی نادر از سیمین" به نمایش
گذاشته و احساسی که به بیننده منتقل کرده، تعلیق نمیدانند.
چند شب پیش، فیلم "پلیس
پیتون ۳۵۷" (Police Python 357) را میدیدم. فیلمی به کارگردانی آلن کورنوا، محصول فرانسه،
به سالِ ۱۹۷۶. این فیلم یکی از بهترین نمونههای نمایش و انتقال حسّ تعلیق به
تماشاگر است. فیلمساز تمام اجزای داستان را به بیننده نشان میدهد. دختری که کشته
میشود. کسی که آن را میکشد. و نیز کسی که بیننده دیده است قاتل نیست امّا همهی
مدارک علیه اوست، باید برای بیگناهی خود تلاش کند. در تمامی دقایق با اطّلاع از
این که میدانستم سَربازرس مارک فروت [با بازی وِس مونتاند] قاتل نیست امّا این
احساس دلهره را داشتم که نکند او نتواند از این دام رهایی یابد و بیگناهی خود را
اثبات کند. و البته آن رهاییاش در پایانِ فیلم، کمتر از مرگ نبود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر