آنچنان که تماشای فیلمهای مطرحِ روز، لذّتبخش است،
دیدن فیلمهای کلاسیک هم برای خودش خوشایند است. هر چیزی [اینجا مقصود فیلم است] جای
خودش. به ویژه آنکه میبینی فیلمسازی و فیلمهایی پس از گذشتِ دههها از زمانِ
ساخت، همچنان زنده هستند و بوی کهنگی نگرفتهاند. تاریخِ انقضا ندارند و برای
تمام دورهها ساخته شدهاند. از جمله، فیلمسازی چون ساموئل فولر و فیلمهای اوست.
و حالا که یکیک فیلمهایش را مییابم و تماشایشان میکنم، میبینم چه فیلمسازِ
بزرگی بوده است. فیلمهایش آمیختهای از عشق، نفرت، حرکت و مرگ و در نهایت احساس است. تصاویری که
فولر خلق کرده، مملو از خشونت و شور و حسّی اثیری است. مثلاً فیلمِ "کلاهخود
آهنی" (The Steel Helmet) محصول سالِ ۱۹۵۱. فیلمی دربارهی یک
سرباز امریکایی در جنگ ویتنام. فیلمی، آشکارا ضدّ جنگ. در این فیلم، فولر جنگ را دیوانگی
سازمانیافته توصیف میکند. شخصیّتهای نظامی و سربازها در این فیلم، اغلب افرادی
خشن، تندخو و گاهی روانپریش اند. مرموز، کمحرف و خونسرد اند. دیالوگهایشان
موجز، طعنهآمیز و ویرانگر اند. چنین نمایشی از جنگ برای کسی که در طول جنگ جهانی
دوّم به عنوان یک سرباز در شمالِ آفریقا و اروپا جنگیده و حتّا موفق به دریافت
مدالهای شجاعت شده، چندان عجیب نیست. همچون دیگر فیلمهای فولر، از نظر سبک تصویری
و تدوین، تحت تأثیر سینمای اکسپرسیونیسم آلمانی و مونتاژ روسی پودوفکین است. فیلمبرداری
سیاه و سفید، نورپردازی "های کنتراست"، و زوایای دوربین غیرمتعارف، متأثر
از سینمای اکسپرسیونیستی آلمان است. در "کلاهخود آهنی" نیز همان عناصر
اصلی دیگر فیلمهایش دیده میشود: توهّم، خیال، جنایت و خشونت. اگرچه در پایان
فیلم گویی سربازان امریکایی دشمن را نابود کردهاند و از محاصرهی سربازانِ
ویتنامی نجات یافتهاند امّا از همان ابتدای فیلم، وقتی گروهبان زاک [با بازی جین
ایونز] را با دستِ بسته و نجاتیافته از تیرباران گروهی میبینیم، و در ادامه از جنگل
مهآلود عبور میکنند و همراه با سایر سربازان وارد معبدی میشوند، متوجّه میشویم
این ماجراییست که هر اتّفاقی در پایان رُخ دهد، راهِ بازگشتی برای آنها وجود
نخواهد داشت.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر