هر آمدنی، رفتنی هم دارد. آدم هِی بخواهد بماند، افسردگی میگیرد. مثلِ همین بنده خدا پسر محسن رضایی. تا پشتِ در خانهاش آمده و همانجا مانده. خبر آمده که خوردن داروی ضدّ افسردگی باعث مرگش بوده. شرط میبندم به خاطر پدر گرامیاش بوده. پسر یکی که نه برنده است و نه بازنده، نه سیاستمدار است و نه فعّال اجتماعی، نه اقتصاددان است و نه استاد دانشگاه، نه چهرهای آکادمیک است و نه کاریزماتیک، نه تئوریسین است و نه عملگرا، نه اصلاحطلب است و نه اصولگرا، نه راست است و نه چپ، نه قهرمان است و نه ضدّ قهرمان، نه رییسجمهور بوده و نه نمایندهی مجلس،... پسرِ چنین شخصیّتی بودن جانکاه است. ماندن و ادامه دادن چنین زندگییی سخت است، خیلی سخت. کارِ هر کسی نیست. خدا رحمتش کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر