بدبخت. در نگاه اوّل معنای این کلمه، بار منفی بسیاری دارد. امّا بهترین کار رجوع به لغتنامهی دهخدا ست. در مقابل کلمهی «بدبخت» علیاکبر دهخدا بیستویک کلمه برای تعریف آن آورده است. در میان آنها، به کلمهی «بینصیب» برمیخوریم. بینصیب: محروم، بیبهره. بارِ منفی ندارد. کَسی که از چیزی، کَسی محروم شده است. حالِ کَسی که چیزی یا کَسی به او مَحرَم نشده است. از یکجایی به بعد، تو از کَسی یا چیزی محروم میشوی. کَسی یا چیزی به تو مَحرَم نیستند. وقتی اینجوری شد، محروم ماندهای. محروم که بشوی، مَحرَم که نباشی، میشوی بدبخت. زمانی در این فکر بودی، توانِ نوشتن همهچیزی را داری. پیش از این امتحان کردی. نوشتهیی. کارت به نوعی با نوشتن گره خورده است، پس نوشتن برایت کار زیاد سختی نیست. پس اینجا هم چیزی را خواهی نوشت که به آن فکر میکنی. امّا از یکجایی به بعد، دقیقن همانجایی که باید از آنچیزی که به آن فکر میکنی بنویسی، نوشتن یادت میرود. کلمات یاریات نمیکنند. بعد غبطه میخوری به کَسی که چه راحت از آنچیزی که به آن فکر میکند، مینویسد. و تو؟ از برخی کلمات محروم شدهیی. برخی از کلمات و جملهها مَحرَم تو نیستند. وقتی اینجوری شد، محروم ماندهای. محروم که بشوی، مَحرَم که نباشی، میشوی بدبخت. در کنار آن "از یکجایی به بعدها"، یکجایی هم به بعد هم نیست، چون تنها یکجاست، برای دقایقی ست، که در وسطِ تمام این هیاهوها و شلوغیها، مکثی میکنی و یک آهِ کشیده درونِ خودت میکشی. که درست همانجا دوست داری، آرزو میکنی همهچیز همانطوری که هستند باقی بمانند سر جای خودشان. اکسسوارِ صحنه همانطوری که بودند باشند، بمانند. بیهیچ تغییری. و تو؟ تو نگاهش کنی.
کلیدیترین دیالوگ «جدایی نادر از سیمین» همان جملهیی ست که که نادر به سیمین میگوید، در دادگاه، ابتدای فیلم: "اون نمیفهمه من پسرشم، من که میفهمم اون پدرمه." فهم او، فهم تو. درک او، درک تو و... همهی اینها رازهای تو را میسازند. رازهایی که تو را محروم میکنند از نوشتن برخی از جملهها، برخی از پُستها. برخی از جملهها، برخی از پُستها به تو مَحرَم نیستند. وقتی اینجوری شد، محروم ماندهای. محروم که بشوی، مَحرَم که نباشی، میشوی بدبخت. میشوی نادر.
کلیدیترین دیالوگ «جدایی نادر از سیمین» همان جملهیی ست که که نادر به سیمین میگوید، در دادگاه، ابتدای فیلم: "اون نمیفهمه من پسرشم، من که میفهمم اون پدرمه." فهم او، فهم تو. درک او، درک تو و... همهی اینها رازهای تو را میسازند. رازهایی که تو را محروم میکنند از نوشتن برخی از جملهها، برخی از پُستها. برخی از جملهها، برخی از پُستها به تو مَحرَم نیستند. وقتی اینجوری شد، محروم ماندهای. محروم که بشوی، مَحرَم که نباشی، میشوی بدبخت. میشوی نادر.
رازها...رازها...رازها...
پاسخحذف