پسر پس از نشستاش با بدان، بهسوی کشتی رفت. سوار کشتی شد. نوح در دماغهی کشتی ایستاده بود. خیره به افق بود. پسر بهسویش رفت و دست روی شانهی پدر گذاشت. نوح برگشت. هر دو مکثی کردند. چشم در چشم هم دوختند. سپس همدیگر را در آغوش گرفتند. نوح پیشانی پسر را بوسید و کار ورود حیوانات به کشتی و نظمبخشیدن به آنها را به او سپرد و خود، سکّان را بهدست گرفت.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
این خیلی خوب بود. منطقی... و میتونست واقعی هم باشه
پاسخحذف