در جنگم. جنگی نابرابر. چالدران. همهچیز دستِ او ست. دستِ من خالی ست. به این رسیدهام که شکست میخورم. تازه اگر تاکنون نخورده باشم. بههر حال به سمتش میروم. پس از هر دیدار، تحریمها را علیهام بیشتر میکند. من هم بیشتر به این وضعیّت خو میکنم. به سمتش میروم.
--
یک نوار کاست نوددقیقهای سونیِ قرمزرنگ پیدا کردهام که درش پدربزرگم، پدرِ پدرم (خدا رفتگانتان را بیامرزد)، تعزیه میخواند. پدربزرگم ملقّب به حاجیبابا از اعضای یک تعزیه بوده. نقشش، شمر. یک روز ازش پرسیدم که چرا شمر؟ گفتش انتخاب من نبود. صبحِ روزی که قرار شد تعزیه راه بیاندازیم، دیر رسیدم. از میان نقشها شمر مانده بود و چند نقش فرعی. گفتم شمر دستِکم معروفتر و اشعار بیشتری هم دارد. حرفِ حساب. حالا توی این نوار حاجیبابا شمر است و میخواند. نه تنها شمر بلکه عباس هم هست، مسلم هم هست، حرّ و عمر بن سعد و زهیر هم هست. همهی اینها. اصلاً هر چه و هر که در تعزیهشان بوده، هست. حاجیبابا در این نوار اشعار را میخواند. از محتوای اشعاری که میخواند، باید بفهمی طرف کیست. الآن چه کسی حرف میزند. طرفِ مقابلش کیست. در تمام مدّتی که شعر میخواند، میگرید. تهش، تهِ نوار بعد از چند دقیقهای مکث، یکجایی هست که حاجیبابا با سوزِ بسیار امّا با صدای بدی میخواند: «غروب پنجشنبه رسید، ایعزیز روضه بخوان.» خیلی عجیب است این تکّه. معنایش را نفهمیدم. به پدرم زنگ زدم. او هم چیزی در اینباره نمیدانست.
--
به همهچی وصل میشوی. به کتب مقدس، به دیوانهای شعر، به فیلم، به رمان، به شمس و مولانا، به تاریخ، به همهچی تا در زمان جنگ و تحریم سخت بهت نگذرد. تحمّل کنی. این که ذکر میگیری در خانه و راه میروی و چه و چه و چه هم به این خاطر است که زمان بگذرد. یکجوری بگذرد که حالیات نشود. نه این که بازی را یک هیچ بُردهای و حالا دوست داری زودتر سوت پایان را بزنند و خوشحالی کنی، نه؛ به این خاطر که سه هیچ باختهای. دوست داری زودتر سوت پایان را بزنند تا ورزشگاه را ترک کنی. بروی برای خودت.
--
آخرش وضو میسازی و بازش میکنی، آمده است: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ.» [بقره، آیهی ۱۵۲] گفتم: مرا از یاد بردهای؟ گفت: من را یاد کن تا یادت کنم.
+
--
یک نوار کاست نوددقیقهای سونیِ قرمزرنگ پیدا کردهام که درش پدربزرگم، پدرِ پدرم (خدا رفتگانتان را بیامرزد)، تعزیه میخواند. پدربزرگم ملقّب به حاجیبابا از اعضای یک تعزیه بوده. نقشش، شمر. یک روز ازش پرسیدم که چرا شمر؟ گفتش انتخاب من نبود. صبحِ روزی که قرار شد تعزیه راه بیاندازیم، دیر رسیدم. از میان نقشها شمر مانده بود و چند نقش فرعی. گفتم شمر دستِکم معروفتر و اشعار بیشتری هم دارد. حرفِ حساب. حالا توی این نوار حاجیبابا شمر است و میخواند. نه تنها شمر بلکه عباس هم هست، مسلم هم هست، حرّ و عمر بن سعد و زهیر هم هست. همهی اینها. اصلاً هر چه و هر که در تعزیهشان بوده، هست. حاجیبابا در این نوار اشعار را میخواند. از محتوای اشعاری که میخواند، باید بفهمی طرف کیست. الآن چه کسی حرف میزند. طرفِ مقابلش کیست. در تمام مدّتی که شعر میخواند، میگرید. تهش، تهِ نوار بعد از چند دقیقهای مکث، یکجایی هست که حاجیبابا با سوزِ بسیار امّا با صدای بدی میخواند: «غروب پنجشنبه رسید، ایعزیز روضه بخوان.» خیلی عجیب است این تکّه. معنایش را نفهمیدم. به پدرم زنگ زدم. او هم چیزی در اینباره نمیدانست.
--
به همهچی وصل میشوی. به کتب مقدس، به دیوانهای شعر، به فیلم، به رمان، به شمس و مولانا، به تاریخ، به همهچی تا در زمان جنگ و تحریم سخت بهت نگذرد. تحمّل کنی. این که ذکر میگیری در خانه و راه میروی و چه و چه و چه هم به این خاطر است که زمان بگذرد. یکجوری بگذرد که حالیات نشود. نه این که بازی را یک هیچ بُردهای و حالا دوست داری زودتر سوت پایان را بزنند و خوشحالی کنی، نه؛ به این خاطر که سه هیچ باختهای. دوست داری زودتر سوت پایان را بزنند تا ورزشگاه را ترک کنی. بروی برای خودت.
--
آخرش وضو میسازی و بازش میکنی، آمده است: «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ.» [بقره، آیهی ۱۵۲] گفتم: مرا از یاد بردهای؟ گفت: من را یاد کن تا یادت کنم.
+
یک جایی توی سینه ام درد میکند. اینجا را که خواندم دردم بیشتر شد...
پاسخحذفخیلی خوب مینویسی آقا!
ممنون.
حذفعالي مخصوصا دو پارگراف آخر
پاسخحذفممنون.
حذف