عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسارِ ترانههای بیهنگامِ خویش.
و کوچهها
بیزمزمه ماند و صدای پا.
سرشکسته گذشتند،
شرمسارِ ترانههای بیهنگامِ خویش.
و کوچهها
بیزمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبانِ تشریح،
و لَتّههای بیرنگِ غروری
نگونسار
بر نیزههایشان.
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبانِ تشریح،
و لَتّههای بیرنگِ غروری
نگونسار
بر نیزههایشان.
[آخر بازی، احمد شاملو، از مجموعهی "ترانههای کوچک غربت"]
+ برای دوّم خرداد و صبح فردایش، برای سوّم خرداد، برای بیستودوّم خرداد و شباش، برای بیستوپنجم خرداد، عصرش. برای "تو"، برای خودم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر