چهارشنبه

این همینگوی لعنتی

"توی باغی بودیم در منطقه‌ی مونز. یانگ بارکلی با رسته‌اش از آن‌سوی رودخانه آمد. من اوّلین آلمانی را دیدم که از دیوار باغ بالا آمد. منتظر شدیم تا پایش را از دیوار عبور داد و به گلوله بستیمش. افتاد توی باغ، کلّی سازوبرگ داشت و بدجوری جا خورده بود. بعد سه نفر دیگر از دیوار بالا آمدند، همه عین اوّلی، هر سه را کشتیم."

[در زمان ما، ارنست همینگوی، ترجمه‌ی شاهین بازیل، نشر افق، چاپ دوّم، ۱۳۹۱]

+ این همینگوی لعنتی. این همینگوی لعنتی. این همه خشونت و تلخی در داستان‌هایش. یکی از مجبوب‌ترین نوبسنده‌هایم است. لابد به خاطر همین ویژگی‌اش است. نمی‌دانم. امّا هر چه که هست او توصیف‌گر جهان زمانِ خودش بوده و زمانِ ام‌روز ماست.
+ یک هفته‌ای هست که آلبوم موسیقی «جنگوی آزادشده» کوئنتین تارانتینو و انتخاب‌هایش دارد حالی به حالی‌ام می‌کند. این داستان چهارخطّی بالا را آدم بخواند و هم‌زمان این را هم گوش دهد.

۲ نظر: