زدنِ بعضی از حرفها، سختتر است از گذاشتن کالباس لای نونباگتی ست که کاسبِ محل گفته تازه و برای امروز است امّا حتمن برای روز گذشته و چه بسا برای روزهای قبلترش است. خوردن آن؟ مانند تمام کردن آن حرفهاست. جانکاه و دشوار.
فکر میکنم بهترین دیالوگِ «در بروژ» [In Bruges] آنجایی ست که:
کِن: میآی بریم اون بالا؟رِی: چی اون بالاست؟کِن: منظره.رِی: منظرهی چی؟ منظرهی این پایین؟ خُب از همین پایین میبینم.
خُب فکر میکنم بعضی از حرفها را نباید زد مثلِ بسیاری از منظرهها را که نباید دید. جرف نزد و تنها نگاه کرد. و منتظر. منتظر چی؟ انتظار آدم به خودش بستگی دارد. من یکی که منتظر دسرِ شکلاتی هستم.
خیلی خوب مینویسید آقا
پاسخحذفخیلی خوب
ممنون.
حذفآخ که چقدر معرکه بود این فیلم...
پاسخحذف