یک دورهای همهی خاطرات یک نسل، شوقش برای داستان شنیدن و گفتن، برای تفریح کردن و دور هم جمع شدن، ختم میشد به تماشای کارتونهای ژاپنی تلویزیون. از «مهاجران» تا «رامکال»، از «بچّههای کوهِ آلپ» تا «بل و سباستین»، از «نل» تا «حنا دختری در مزرعه». اوایل و اواسط دههی ۱۳۶۰ داستانگوهای ژاپنی این سریالهای بیشتر غمانگیز تا شاد، مهمترین سرگرمیسازهای ما بودند. آنها بچگیمان را هدایت کردند و احساسات ما را. فاصلهی راهِ مدرسه را میدویدیم. کیفمان را میانداختیم گوشه کناری و میپریدیم جلوی تلویزیون و پیچش را میچرخاندیم تا ببینیم بالاخره لوسی می، حافظهاش را به دست میآورد؟ سباستین مادرش را پیدا میکند؟ نل از تنهایی در میآید؟ رامکال از پیش استرلینگ میرود یا میماند؟
چند هفتهی پیش یکی از دوستان موسیقی برخی از این کارتونها را برایم ایمیل کرد. کیفیتشان زیاد خوب نیست. خشخش میکنند. نویز دارند و هزار جور عیب دیگر. امّا در لابهلای شنیدنشان، گوشهی چشمم خیس شد. آنها تنها کارتون نبودند، نیستند. آنها کولهباری از خاطرات و روزهای خوش و تلخ گذشته را به همراه دارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر