اینقدر این چند وقت اخیر خوابهای عجیب و غریب دیدهام که دیگر حسابش از دستم در رفته. پیش از این خوابهایم را در دفترچهای مینوشتم. هر چه در ذهنم از خواب مانده بود، مینوشتم. هفتهای، دو هفتهای یکبار صفحاتی از آن دفترچه سیاه میشد. امّا الآن دیگر خوابهایم روزانه شده. نشستم خوب به این قضیه فکر کردم. دلیلش چه میتواند باشد. فروید میگوید زبانِ ناخودآگاه انسان در دو حوزه آشکار میشود: یکی خواب و دیگری هنر. خواب و هنر شبیه یکدیگر عمل میکنند زیرا هر دو برای روایت کردن روانِ انسان از نماد استفاده میکنند. فروید گفته که آرزوها، سرکوبها و ترسها از بین نمیروند بل که به صورت نمادین در خواب ارضا میشوند. چندان به تعبیر خواب آنگونه که رایج است اعتقاد ندارم. فکر میکنم خواب، بیشتر از آن که آینده را تفسیر کند، به گذشته وصل است. مثلن همین چند شب پیش در خوابی، خود را در یک میهمانی دیدم. جمعیّت بسیار زیاد بود و زیر نور قرمز و همراه موسیقی تند میرقصیدند. خودم را به سختی از لابهلای جمعیّت عبور میدادم. چشمم بهِش افتاد. بین چند نفر غریبه در حال رقص بود. داد زدم: «تو اینجا چه غلطی میکنی؟ بیا بریم...» دستم را دراز میکنم تا دستش را بگیرم امّا آدمهای اطرافش دستم را پس میزنند. و دورتر میشوند. دوباره به سختی تلاش میکنم به او نزدیک شوم امّا باز آنها دور میشوند. با صدای بلند اسمش را فریاد میزنم. برگشت و خندهی آشنای خود را تحویلم داد. در خواب با پیچیدهترین تکنیکهای روایی و حتّا تصویربرداری مواجهایم. کات و جامپکات، تغییر زاویهها و لنزها و... اینجای خوابم کات خورد به تصویری که خودم را میبینم در لبهی جدولِ خیابانی نشستهام و سیگار میکشم. به آرامی از خواب بیدار شدم. نمیخواستم بیدار شوم. خیلی ناراحت شده بودم. دوست داشتم خواب ادامه پیدا کند و من به آن میهمانی برگردم. هر چه زور زدم نشد. خیسِ عرق از خواب بیدار شدم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر