چرا نباید یک عدد امامزاده نیمهشب باز باشد. اصلاً امامزاده را گذاشتهاند برای همین زمانها. که در یک ساعت نامعقول بروی سرِ وقتاش، و غافلگیرش کنی. در طولِ روز که ملّت میروند و میآیند، و امامزاده هم کارهای روتیناش را انجام میدهد. امّا چرا نباید مثلاً ساعتِ دو نیمهشب، امامزادهای، دکّاناش باز باشد. اگر هم یکیشان به هر دلیلی در دسترس نیست، باید دیگری وظیفهاش را انجام دهد. نه این که نه صالح و شابدوالعظیم و نه قاسم، باز و همگی تعطیل باشند.
اینجوری میشود که در راهِ بازگشت میگوید: "بوی بهبود زِ اوضاع جهان میشنوی؟"
گفتم: "نه."
گفت: "یک زمانی فکر میکردیم بالاخره یکی هست اون بالا که حواسّاش بهِمان هست. روزی خودش را نشان میدهد. جلو میآید. به دادِمان میرسد. نه؟"
گفتم: "آره. نه."
به جلو خیره شدیم. به خطهای وسطِ اتوبان. به خطهایی که دیگر ممتد شده بودند. حتّا صدای "کِی رَود رخِ ماهات از نظرم نظرم، به غیر نامات کِی نامِ دگر ببرم، اگر تو را جویم، حدیثِ دل گویم، بگو کجایی؟" هم، ما را از خیرگی نجات نداد.
اینجوری میشود که در راهِ بازگشت میگوید: "بوی بهبود زِ اوضاع جهان میشنوی؟"
گفتم: "نه."
گفت: "یک زمانی فکر میکردیم بالاخره یکی هست اون بالا که حواسّاش بهِمان هست. روزی خودش را نشان میدهد. جلو میآید. به دادِمان میرسد. نه؟"
گفتم: "آره. نه."
به جلو خیره شدیم. به خطهای وسطِ اتوبان. به خطهایی که دیگر ممتد شده بودند. حتّا صدای "کِی رَود رخِ ماهات از نظرم نظرم، به غیر نامات کِی نامِ دگر ببرم، اگر تو را جویم، حدیثِ دل گویم، بگو کجایی؟" هم، ما را از خیرگی نجات نداد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر