کَسی از دلِ کَسی خبر ندارد. هیجکس غیر از خودِ آدمی نمیداند روزها و شبهایش را چگونه میگذراند. وضعیّت روحی و جسمی، حتّا اقتصادیاش چگونه است. به هر دلیلی غمگین است و ناراحت. کَنج و گوشهای میخواهد برای کِز کردن. میخواهد یه مدّتی قایم بشود. دیده نشود. آدمی خاصّی هم نیست. خودش میداند. هیچکس هم منتظرش نیست امّا اینجوری دلش میخواهد. میخواهد سکوت کند. حرفی نزند. اینقدر وضیّتش غریب است که بعد از چند هفته پدر و مادرش را میبیند. چه اشکالی دارد. آدم است دیگر. اَدا هم نمیخواهد در بیاورد. اصلن نمیخواهد به کَسی بیاعتنایی و بیاحترامی کند. این اتّفاق برای همه پیش میآید. و واقعاً هم این رفتنها توضیح دادنی نیست. تحلیل کردنی هم نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر