امروز، بیشترِ زمانی که در تحریریه بودم، تنها
اَدای کار کردن را درآوردم. نه این که کار نمیکردم، نه. کارهای روتین را مانند
همیشه انجام میدادم امّا ذهنم جای دیگری بود. کجا؟ همانجا، روی حرفی که یکی از
همکاران آمد و گفت و رفت و من را روی همان یکی دو تا جمله گذاشت: "تو، هر روز میآیی
و اینجا مینشینی و کارت را بیسر و صدا انجام میدهی و میروی. خیلی معمولی. و عادی. در آن یکی روزنامه هم همینجوری بودی. بابا یک کار دیگهای هم انجام بده. یه رفتار
دیگر." و از سرِ ظهر که این حرف را شنیدم، تا اکنون به آن فکر میکنم. و بیشتر که
فکر میکنم، میبینم که این همکار، چندان هم بیراه نگفت. بله من رفتارم در محلِ
کار، کاملن معمولی بوده است. هر روز به یک شکل. گویی از روز اوّل کُپی و در روزهای
دیگر پِیست شده است. کمی بیشتر که در این باره اندیشیدم، دیدم نه در محلِ کارم، بل
که در زندگی نیز آدمی معمولی بودهام. زندگی عادی داشتهام. ویژگی خاصّی، رفتار
ویژهای، حتّا روزِ ویژه و به یادماندنی و فراموش نشدنی نداشتهام. با یک کارِ
معمولی با یک درآمدِ معمولی، با یک رفتارِ معمولی. همهچی معمولی. و در برابر این
همه معمولی، معمولی بودهام و هستم و در آینده نیز میدانم، چنین خواهم بود. همینجور
معمولی تا آخرش، ادامه خواهم داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر