پنجشنبه

عصر پنجشنبه اومد مثه سقاهک پیر. رو نوکش یه چیکه آب. گفت به من: نگیر نگیر

"کنار جنگل ایستاد. مطمئن بودم برمی‌گردد و من را نگاه می‌کند، گوش‌هاش را به سرش می‌چسباند و غرّش می‌کند. مطمئن بودم، خلاصه یک‌جوری به رابطه‌مان پایان می‌دهد. امّا مستقیم به داخل جنگل رفت. و بعدش، ریچارد پارکر، همراه درنده‌ی من، همان همراه ترسناکی که من را زنده نگه داشته بود، برای همیشه از زندگی‌ام ناپدید شد. بعد از چند ساعت من را پیدا کردند. و من مثل یک بچّه گریه می‌کردم. نه به خاطر این که نجات پیدا کرده بودم و تحت تأثیر قرار گرفته بودم، البته که متأثر شده بودم، امّا برای این گریه می‌کردم که ریچارد پارکر من را خیلی ساده و بی‌تعارف تنها گذاشت. این کارش قلبم را شکست. پدرم راست می‌گفت. ریچارد پارکر هیچ‌وقت من را به عنوان یک دوست نگاه نکرد. بعد از این همه سختی‌هایی که کشیدیم، حتّا برنگشت به من نگاه کند. امّا باید باور کنم که در چشم‌هایش چیزی بیش‌تر از انعکاس من بود که به‌م خیره شده بود. مطمئن‌ام. احساسش کردم. با این که نمی‌توانم اثباتش کنم. من خیلی از چیزها را از دست دادم: خانواده‌ام، باغِ وحش، هند، اناندی... گمان می‌کنم در نهایت کل زندگی آدم در دل کندن خلاصه می‌شود. امّا چیزی که همیشه بیش‌تر از همه آدم را اذیّت می‌کند این است که فرصت خداحافظی را پیدا نکنی. می‌دانم که ریچارد پارکر یک ببر است امّا آرزویم این بود که به‌ش می‌گفتم: دیگر تمام شد، ما زنده ماندیم. ممنون که جانم را نجات دادی. دوستت دارم ریچارد پارکر. همیشه در خاطرم می‌مانی." 

«زندگی پای» [Life of Pi] به‌مان نشان می‌دهد که در زندگی ریچارد پارکرهایی هست که قلب‌مان را می‌شکنند. آن زمانی که نباید بروند، می‌روند. بی‌خداحافظی می‌روند. فرصت نگاهِ آخر را ازمان می‌گیرند. فرصت دوست داشتن آن‌ها را ازمان می‌گیرند. می‌گیرند و می‌روند و پشت سرشان را نگاه نمی‌کنند و ما هم‌چنان برای نبودن‌شان گریه می‌کنیم. و البته کاری‌اش هم نمی‌شود کرد. 
+ در کنار تمام مفاهیم فلسفی مانند شی‌شدگی، بوده‌شدگی، تمام‌شدگی، تسخیرشدگی، بیگانه‌شدگی، برون‌شدگی... و غیر از آن‌ها از غرق‌شدگی گرفته تا له‌شدگی، یک «شدگی» دیگر نیز وجود دارد: «در اتوبان رهاشدگی». من در اتوبانی، در ساعتی از یک روز از یک ماه و از یک سالی رها شدم. و حیف که فرصت خداحافظی هم نداشتم.
+ در اتوبان رسالت باید فریاد بزنید «آرژانتین». آن‌طور فریاد بزنید که راننده اشتباهی نشنود «آزادی». که اگر اشتباه بشنود، چند کیلومتر آن‌طرف‌تر وسط اتوبان رها می‌شوید.

۲ نظر:

  1. باورم نمیشه... این مونولوگ چند روزه داره دلم رو چنگ می‌زنه. می‌خواستم یه چیزی بنویسم دربارش. یا که خودشو بنویسم همینجوری. خیلی خوشحال شدم این رو دیدم.

    پاسخحذف