هِی به خودم میگویم البته به عالیجناب هم میگویم که گوشهی نیمکرهی راستِ مغزم کز کرده، این هفته که بیاید و برود و هفتهی دیگرش هم بیاید و برود، آن هفته، دیگر همهچیز درست میشود. البته عالیجناب اجازه میگیرد و تذکّر میدهد که از موعد آن هفته شش ماهی میگذرد. زمانی فکر میکردم زمان خیلی سریع میگذرد. فکر میکردم زمان برایهیچکس صبر نمیکند. فکر میکردم زمان مَرهم هر دردی است. فکر میکردم چیزی که همهی ما بهش احتیاج داریم، زمان بیشتر است. زمان برای بلند شدن. زمان برای فراموش کردن. همهی اینها را فکر میکردم امّا وقتی زمان گذشت و فراموش نکردم. وقتی زمان گذشت و دردم خوب نشد، به این نتیجه رسیدم یک جای کار عیب دارد. و چقدر خوب میشد قلب را هم بوتاکس میکردند.
لابد این هوای بیربط زمستان امسال، به دعای آن روزم برمیگردد. که بهت گفتم اگر اتّفاقی نیفتد باران و برف زمستان را با هم میبینیم. میبینی این دعای ساده که برای هیچکسی ضرر نداشت، نفعِ خاصّی هم در آن نبود، مستجاب نشد. آمد امّا در زمان خودش نیامد و برود. نمیدانم یادت هست یا نه این را کِی بهت گفتم. ماهها پیش بود؟ نه صبر کن فکر کنم یکی دو سال پیش بود شاید بیشتر، شاید هم کمتر. که شب بود. سرد بود. که دیگر قرار شده بود دل به دریا بزنیم. قبلش گفته بودی کم بنوشیم. اختیار از دستمان نرود. کم خوردیم امّا آن شب، از آن شبهایی بود که اختیارش دستِ خدا هم نبود. با هم خوابیدیم. از آن شب من هر چه زور زدم تنها سرد بودن پاهایت یادم آمد. در عذابم از دست این محو شدن خاطرات. از تو چه پنهان که گاهی یک گوشهای مینشینم و تمرکز میکنم تا فلان اتفاق یادم بیاید. جزئیاتش یادم بیاید امّا بعد از چند ساعت فکر کردن، اصل اتّفاق را هم زیر سؤال میبرم.
تولستوی یک جملهی درخشان دارد در رمان «جنگ و صلح» که نوشته: «گلوله، هر کس را که باید پیدا میکند.» درد را هم خودتان به جای گلوله، بگذارید همان اوّل جمله.
عالی بود... عالی
پاسخحذفممنون.
حذفبرعکسش هم هست. بعضی اوقات به یک اتفاق نیفتاده اینقدر فکر می کنی که کم کم فکر می کنی برات اتفاق افتاده. ذهن براش جزییات می سازه و برای بقیه تعریف می کنی و جزو خاطرات میشه اصلا.
پاسخحذفببخشید عنوان این مطلب یعنی چی؟
زیرِ هشت، اصطلاحی ست برای کسانی که دستگیر میشوندو میروند زیر بازجویی. به یک معنای دیگر، زیر فشار و استرس و تنهایی. آره برعکساش هم میشه.
حذف