همهچیزش خوب است این سکانس در «تنها دو بار زندگی میکنیم» {ساختهی بهنام بهزادی}. یک مینیبوس قدیمی. شب است و باران میآید. صدای خوردن قطرههای باران رویِ شیشههای مینیبوس هم هست. و وقتی شیشه خیس میشود، نور آنسمتش چهقدر زیبا است. سیامک سُراغِ عشقِ قدیمیاش رفته است. به او میگوید: «بعضی وقتها، یه چیزای کوچیکی تو گذشته، تبدیل میشن به یه حسرت بزرگ. بعد، هر چی که زمان میگذره اون حسرت هم بزرگتر میشه. تا یه جایی که نمیشه ازش فرار کرد. تمام اون سالهای دانشکده، من عاشق شما بودم امّا هیچوقت اینو بهِتون نگفتم. یعنی نشد که بگم. همین!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر