دیشب وقتی برای آخرینبار عینکش را لمس کرد و آن را روی میز کنار تختش گذاشت به این فکر میکرد که آب دریاها بخار میشود، ابر تشکیل میشود، باران میآید، علفها رشد میکنند، گوسفندان علفها را میخورند و انسانها گوسفندان را میخورند و موجوداتی خواهند آمد که انسانها را خواهند خورد. هر تغییری در این اکوسیستم مثل تف سربالاست؛ درماندگی. به خواب رفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر