سه‌شنبه

تو این‌جا لَم داده‌یی

۱- همان‌طور که می‌دانید دو تا از دریچه‌های قلب، یعنی دریچه‌ی میترال (بین دهلیز و بطن چپ) و دریچه‌ی سه‌لتی (بین دهلیز و بطن راست)، می‌‌گذارند خون از دهلیزها به بطن‌ها جریان پیدا کند. دریچه‌های مهمّی هست اند. امّا همان‌جا، جایی ست که جایِ یکی ست. درست روی این دو دریچه، تویِ قلب. لبه‌ی دریچه نشسته و پاهایش را تکان می‌دهد و سقز می‌جود.
۲- چه‌قدر کتابِ خواندنی ست این «ادبیات و انقلاب» نوشته‌ی یورگن روله {ترجمه‌ی علی‌اصغر حدّاد، نشرِ نی، چاپ اوّل، ۱۳۹۱}. اسمِ کتاب به خوبی آن‌چه را که درونش می‌گذرد، نشان نمی‌دهد. کتابی تلخ و گزنده از سرنوشت نویسندگان روسیه. اشکِ آدم را درمی‌آورد گاهی. روایتی از سرکوب روشنفکران در روسیه‌ی قرن بیستم. فقط برای آشنا شدن با فضای کتاب این مثال کفایت می‌کند. بوریس پاسترناک برای دَه سال حق نداشت كه در مجامع و مراسم حاضر شود و شعر بخواند. در اين دَه سال رابطه‌اش با مخاطبانش قطع شده بود تا اين‌که در سال ۱۹۴۶ برای نخستین‌بار اجازه می‌یابد در جمعی عمومی شعر بخواند. وقتی برای شعر خواندن پشتِ میکروفون قرار می‌گیرد، در میانه‌ی شعر برگي از یادداشت‌ها از دستش به زمين می‌افتد. در همان چند ثانیه‌ای که خم مي‌شود تا كاغذ را بردارد و نقطه‌ی قبلی را بیابد و ادامه‌ی شعر را بخواند، نخست یک‌نفر و سپس تمام جمعیّت حاضر در سالن، شعرِ ناتمام مانده‌ی او را تا آخر از حفظ می‌خوانند. مردم، مردمی که درگير تمامِ آن نداری‌ها، كمبودها، رنج‌ها و زحمت‌ها بودند، سال‌ها زیرِ تیغ سانسور و خفقان بودند، شعری را كه سال‌ها اجازه‌ی نشر نداشته، از بر می‌خوانند.

۱ نظر: