هر جا که باشم سریع میآیم و میچپم توی خانهام. تنها جایی ست که میتوانم راحت باشم. چون: خانهام قلمروی پادشاهیام است.
در قلمروی پادشاهیام هست که میتونم کولر و پنکه را با هم روشن کنم تا سَر تا پایم خنک شود یا خاموششان کنم تا دَم کنم. همهی چراغها را روشن کنم یا در تاریکی مطلق بنشینم و شمعی بیفروزم. میهمانی بگیرم و کیک تولّدی که مادرم درست کرده را با سرعت هرچه تمامتر ببلعم. انواع غذاها را جلویم بگذارم. سیگاری بپیچم و وقتی تمام شد در ظرف غذا خاموش کنم. یا هیچ نخورم و اعتصاب غذا کنم. بدمستی کنم و عربده بزنم و حریف بطلبم. یا مانند یک دوک از خانوادهی اشرافی آنقدری بخورم تا سَرم گرم شود. در قلمرویم همهچیز در یدِ قدرت من است و به فرمان من. لباسها را روی تخت پخش میکنم. به فرمانم تویِ کُمد میروند. کتابهای تازهام که روی زمین روی هم خوابیدهاند به دستورم در بخش مربوطهشان در کتابخانه مینشینند؛ ایستاده. در قلمرویم هست که میتوانم برهنه در خانهام بچرخم یا لباس روی لباس بپوشم. صدای ضبط را بلندِ بلند کنم، تا آنجایی که حتّا صدای نفسم را هم نشنوم. یا صدای فیلم را ببندم و حدس بزنم آدمها چه به هم میگویند. تا صبح پُشتِ میز کارم بنشینم یا هیچ کاری نکنم و بخوابم. بگریم. بخندم. در قامت یک پادشاه هست که میتونم داد بزنم، ساکت باشم. خشم خود را بروز دهم. صبوری کنم. عشق بورزم. نیکی کنم. کِرم بریزم. شکلک در بیاروم. دستم را تا مُچ در دماغم کنم. کونم را بخارانم. مؤدب باشم و دست به سینه بنشینم.
هر روز تنهام را به دیوارش میمالم تا بفهمند اینجا قلمروی من است.
در قلمروی پادشاهیام هست که میتونم کولر و پنکه را با هم روشن کنم تا سَر تا پایم خنک شود یا خاموششان کنم تا دَم کنم. همهی چراغها را روشن کنم یا در تاریکی مطلق بنشینم و شمعی بیفروزم. میهمانی بگیرم و کیک تولّدی که مادرم درست کرده را با سرعت هرچه تمامتر ببلعم. انواع غذاها را جلویم بگذارم. سیگاری بپیچم و وقتی تمام شد در ظرف غذا خاموش کنم. یا هیچ نخورم و اعتصاب غذا کنم. بدمستی کنم و عربده بزنم و حریف بطلبم. یا مانند یک دوک از خانوادهی اشرافی آنقدری بخورم تا سَرم گرم شود. در قلمرویم همهچیز در یدِ قدرت من است و به فرمان من. لباسها را روی تخت پخش میکنم. به فرمانم تویِ کُمد میروند. کتابهای تازهام که روی زمین روی هم خوابیدهاند به دستورم در بخش مربوطهشان در کتابخانه مینشینند؛ ایستاده. در قلمرویم هست که میتوانم برهنه در خانهام بچرخم یا لباس روی لباس بپوشم. صدای ضبط را بلندِ بلند کنم، تا آنجایی که حتّا صدای نفسم را هم نشنوم. یا صدای فیلم را ببندم و حدس بزنم آدمها چه به هم میگویند. تا صبح پُشتِ میز کارم بنشینم یا هیچ کاری نکنم و بخوابم. بگریم. بخندم. در قامت یک پادشاه هست که میتونم داد بزنم، ساکت باشم. خشم خود را بروز دهم. صبوری کنم. عشق بورزم. نیکی کنم. کِرم بریزم. شکلک در بیاروم. دستم را تا مُچ در دماغم کنم. کونم را بخارانم. مؤدب باشم و دست به سینه بنشینم.
هر روز تنهام را به دیوارش میمالم تا بفهمند اینجا قلمروی من است.
عالی...قدر قلمروتان را بدانید حتما برای داشتنش زحمت کشیدید پس لیاقتش را داری...
پاسخحذف