پنجشنبه

گرفته رهِ مهِ دگری

۱- اوّل این آهنگ. آهنگی که اختصاصی ست. هر کسی نمی‌فهمد که این دارد چه می‌گوید. اهل‌اش باید گوش دهند. ربطی هم به آشنایی و تسلّط به زبانِ فرانسوی ندارد. برای یکی از دوستانم که استاد زبانِ فرانسه است، گذاشتم. گوش داد. نفهمید. ترجمه‌اش کرد امّا باز هم نفهمید.
۲- روزهای بد فرا می‌رسند. شرایط بد و بدتر می‌شود؛ «روزهای سختِ بیماری.» روزهای سختِ بیکاری. باید دست به کار شد. درواقع دست به هیچ‌کاری نزد. هیچ‌کاری خودش کاری ست اگر نمی‌دانید. تنها کاری که باید کرد پُر کردن دبّه‌ی بیست لیتری خود است. اگرچه به قول کُری [آلن دلون] در «دایره‌ی سرخ» وقتی می‌رود جواهرات دزدی را بفروشد به رفیقش می‌گوید: «ناراحت نباش. ما بدتر از ایناشم دیدیم.» امّا در آخر، زمانِ فرار، از پشت تیر می‌خورد و در گِل می‌افتد و تمام. 
۳- فکر می‌کنم گفت‌وگوی مانی حقیقی و مسعود فراستی، برخلاف آن همه تبلیغ، بسیار معمولی ست. بعد از خواندن چهار صفحه، چهارهزار کلمه چی دستِ خواننده می‌دهد؟ هیچی. فراستی که حرفی نمی‌زند. بیش‌تر گفت‌وگو تک‌گویی مانی حقیقی ست. امّا تا آخر مشخّص نمی‌شود حقیقی از چه کسی و از چه رویکردی در نقد دفاع می‌کند. حتّا فکر می‌کنم حرف‌هایش به حوزه‌هایی چون خاله‌زنک هم کشیده می‌شود. حتّا آن‌چنان که سِرهِرمس گفته: «نمونه‌ی خوبی از شیوه‌ی درست دیالوگ با کسی که به‌کل مخالف‌ش هستید ارایه می‌دهد» هم نیست. البته در وضعیّتی که جراید و نشریه‌ها در آن هستند، باید پروپاگاندا کرد. و راهی جز این برای تبلیغ و اندکی به فروش افزودن وجود ندارد، امّا خب بعدش هم غیرقابل انکار است: توی ذوق آدم خوردن. 
۴- چه موجود غریبی ست این مرد. «ابو سیف» را می‌گویم. نشسته بر روی صندلی، تنها، کنار مغازه‌اش در شهری ویران؛ در حلب. زن و پنج فرزندش مُرده‌اند. یکی از راکت‌های جنگنده‌های ارتش، مستقیم به خانه‌اش می‌خورد وقتی که او در مغازه بوده است. به او گفته‌اند مغازه‌ات را ببند و برو. نبسته و نرفته و هر روز می‌آید، و روی صندلی کنار مغازه‌اش می‌نشیند. پُکی به سیگار می‌زند و می‌گوید دیگر برایش فرقی ندارد. که چه بمیرد یا بشار برود. 
۵- نشر مرکز کتابی منتشر کرده به نامِ «سیبی و دو آینه» با عنوان فرعی «در مقامات و مناقب عارفان فره‌مند». کتاب، خواندنی است. حکایت‌ها و گزیده‌گویی‌هایش بیش‌تر. مثلِ این یکی که از مولانا است: «سخنِ آدمی بوی آدمی است و از بوی نَفَسِ او، نَفْس او را می‌توان معلوم کردن.» 
۶- این‌جا به شکل وحشیانه‌یی به روز خواهد شد. 
۷- و این جمله که از اِلبرت هابارد در اولدفشن آمده: «كسی كه سكوتت را درک نمی‌کند احتمالن حرفت را هم نمی‌فهمد.» بی‌نظیر.

۳ نظر: