چرا من نه. نه، واقعن میگویم. چه اشکالی دارد. این همه آدم در اقصا نقاط عالم پیام نوروزی به هم دادند و میدهند. من چرا نه. وقتی به این قضیه فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که من نیز پیام نوروزی بدهم نشستم خوب فکر کردم. به این فکر کردم که در پیام نوروزیام چهها باید بگویم. یک کاغذ و قلم برداشتم و شروع کردم به لیست کردن اهم مسائلی که قرار است در پیامم بگنجانم. (وَه چه جملهای شد.) به نظرم باید در پیام نوروزی نه به حال و نه به آینده، بل که باید به گذشته رفت و دربارهی چیزهایی که در طول سال اذیتت کردهاند، رویت خط انداختهاند، زخمیات کردهاند، بگویی یا بنویسی. خب وقتی اینجوری پیام نوروزی را برای خودم هجی کردم به یک مشکل خوردم. این که چیزهای کمی در طول سال بودهاند که من را آزار دادهاند. افراد اندکشماری بودند که باعث آزارم شده بودند. چه با عملشان، چه با حرفشان و چه نمیدانم با چی. بعد جلوی چشمانم کلهی آدمهایی را دیدم که من را آزار داده بودند؛ اوّلین چهره آقابشیر بود. همسایهی طبقهی بالاییام را میگویم. با این که میدانم و احیانن خودش نیز این را میداند که شغلش کلّهپزی نیست امّا هر روز، صبح زود، ساعت چهار صبح، با سروصدای بسیار ماشینش را در حیاط روشن میکرد. و از آنجایی که پنجرههای خانهی من همسطح حیاط است دود اگزوز مستقیم به داخل خانهام میآمد. کجا میرفت؟ واقعن نمیدانم. این یکی از مهمترین پرسشهای زندگیام شده است. آقابشیر بازنشستهی نیروهای مسلّح است. سالها بازنشسته است. معمولن هیچ بازنشستهای در هیچ کجای دنیا این ساعت از روز بیدار نمیشود، که او میشود. روزی بالاخره او را تعقیب خواهم کرد. چند چهرهی دیگر هم به یادم آمدند بعد از آقابشیر. یکیشان ممیَز روزنامه بود. که در سال گذشته، هر کلمه و هر جملهای در صفحه را که نمیفهمید رویش خط میکشید و میگفت مشکلساز است. حالا جمله چه بود؟ مثلن: «سارتر از جمله فیلسوفان نحلهی اگزیستانسیالیسم است.» اغراق نمیکنم. زیر چنین جملاتی خط میکشید. بعد که بهش میگفتی چرا این مشکلساز است؟ نیشاش را تا بناگوش باز میکرد و سرش را بالا میآورد و نگاهت میکرد. فکر میکنم هر کسی که چیزی نمیفهمد و نمیخواهد کسی این نفهمیاش را بفهمد، نیشاش را باز میکند. خب، یک چیزی میگویم شاید باورتان نشود. یکی از چهرههایی که به یادم آمد برادرم بود. یعنی او هم باعث آزارم بوده؟ بله متأسفانه. با این که چهار سالی میشود از هم دوریم و همدیگر را ندیدهایم امّا اذیّتم کرد. پیش از این که از ایران برود هیچگاه فکر نمیکردم که رفتنش اینچنین اذیّتم کند. نه این که فکر میکردم دلم تنگ نمیشود، نه، امّا خب میدانید، هیچوقت زیاد با هم بدهبستان نداشتیم. امّا گاهی از شبها، ساعت دو سه شب با زیرشلواری میآمد -طبقهی بالای خانهام مینشستند- پشت پنجره خانهام، در حدّ دو سه دقیقه با هم گپ میزدیم. "جدیدن چی خواندی؟ فلان کتاب خواندم. آهان اینم بخوان. فلانم توی بهمان..." ها ها ها میخندیدیم. دو سه دقیقه بیشتر نبود امّا همان، همان دو سه دقیقه، نبودنش در سال گذشته اذیّتم کرد. (نویسنده این چند خط بالا را با بغض نوشت.) بگذریم.
میخواهم در پیام نوروزیام از اتّفاقات دور و برم هم حرف بزنم. از اسراییل بگویم که سال گذشته نیز به مرزهای سال ۶۷ برنگشت. که اگر برگردد خیلی خوب میشود. باز هم شهرک ساختند و در بی بی سی دیدم آوارگانِ فلسطینی، که زمینشان را، خانهشان را گرفته بودند و آوارهی کوچه و خیابان شده بودند. غصّه خوردم. بعد یاد ابوسیف و حلب و بشار و سوریه افتادم. که چهطور یک سال گذشته با شنیدن هر خبری از آنجا افسرده شدم. دیگر چی؟ آهان یادم آمد، در همین ماههای پایانی سال هم هر وقت کلمهی انتخابات را میشنیدم یا میخواندم، نمیدانم چرا احساس تگری زدن به من دست میداد. توضیح دادنش سخت است. بیمنطقی؟ شاید. در پیامم باید اشارهای هم به اتم و آژانس و آمانو و پنج به اضافهی یک هم بکنم. میدانید یکی از آرزوهای من چیست؟ که روزی بروم پشت درِ این اتاقی که همیشه میگویند درش بسته است. و همان لحظهای که پنج به اضافهی یکیها دارند بستهی پیشنهادی را به طرف مقابلشان میدهند، از این ورِ میز سُرش میدهند به آن طرف، آنجا باشم. به ویژه آن لحظهای که نمایندههای ایران همگی روی بسته دولّا شدهاند و میخواهند درِ بسته را باز کنند. کلّهام را از میان آنها رد کنم و داخل بسته را ببینم. برای یکبار هم که شده. میشود؟ دیگر چی؟ شاید هم در آخر پیام به همین روزهای تعطیل اشارهای بکنم و بگویم این متفاوتترین تعطیلاتی ست که دارم از سَر میگذرانم. خیلی عجیب، خیلی خاص.
آخر پیامم هم میخواهم بعد از یک مکث پنج شش ثانیهای که میکنم، توی دوربین زُل بزنم و این چند خط شعرمانند فوئنتس که در «گرینگوی پیر»ش آمده، بخوانم:
"غبار، وَ زان آمد و به او گفت که تنها ست.
به یاد میآرد.
تنها."
خوب این پیام نوروزی یه سال نو مبارک هم می خواهد، بعد از این همه وقت که خاموش خواندیمتان و لذت بردیم
پاسخحذفمستتر بود توی متن.
پاسخحذفممنون که میخوانید.
اين پيام نوروزي ايده خيلي خوبي بود. راست گفتي...
پاسخحذف