سه‌شنبه

وقتی چگونه مُردن را یاد بگیریم حتمن چگونه زیستن را نیز یاد می‌گیریم

۱- بله، رولان بارت –فیلسوف محبوبم- این‌جوری می‌میرد که بعد از خوردن ناهار و بیرون آمدن از رستوران، ماشین خشک‌شویی بهِ‌ش می‌زند. می‌دانستم بر اثر تصادف مُرده امّا آخر با ماشین خشک‌شویی! کسی نیست که مرگ فکر نکرده باشد. در معرض آنیم. مسئله‌ی حل‌نشدنی ست. دوست داریم و اگر بشود و شجاعت آن را داشتیم، تلاش هم می‌کردیم که مرگی آرام و دل‌پذیر داشته باشیم. امّا همیشه فکر می‌کنم مرگ آدم باید مرگی شرافتمندانه باشد. قیدِ آرام و بی‌دردسَر آن چندان مهم نیست. آن‌گونه بمیرد که زندگی کرده. در راهِ همان هدفی که عمری گذرانده. آن مرگ، مرگی شرافتمندانه است. این‌ها را گفتم که بگم این «کتاب فیلسوفان مُرده» کتاب سودمندی ست. از این‌که می‌گوید فیلسوفان مهم چگونه مُرده‌اند اگر بگذریم بعد از خواندن آن مهم‌ترین چیزی که کفِ دستِ آدم می‌گذارد، چگونه زیستن است. این‌که بفهمیم فیلسوفان با آن زندگی که کرده‌اند، بیش‌ترشان مرگ خوشایندی نداشته‌اند. فکر می‌کنم نباید منتظر مرگ نباشیم امّا به مرگ فکر کنیم. چون وقتی چگونه مُردن را یاد بگیریم حتمن چگونه زیستن را نیز یاد می‌گیریم. یاد گرفتن چگونه زیستن و بعد در نهایت مرگی شرافتمندانه. آها تا یادم نرفته پیش از خواندن این کتاب هم نمی‌دانستم هراکلیتوس همان فیلسوفی که گفت انسان نمی‌تواند دوبار پای در یک رودخانه بگذارد، در تاپاله‌ی گاو می‌افتد و خفه می‌شود. و از جمله دلایل مرگ نیچه و آغازِ بیماری‌هایش هم خودارضایی بیش از حدّ او بوده. عجب!
۲- امّا این عکس. عکاسش مگی استِبر است. عکاس مشهور. ام‌روز در شهرِ کتاب مرکزی چشمم به کتابی افتاد که روی آخرین طبقه‌ی یکی از کتاب‌خانه‌ها ولو شده بود. نامش «عکاسی زیرِ آتش» است. کتاب غریبی ست. دَه عکاس جنگ از تجربیّات خودشان نوشته‌اند. عکاس‌هایی که البته مهم‌ترین ویژگی‌شان زنده به خانه برگشتن است. در هر صفحه‌ عکسی هم منتشر شده است. این عکس هم از جمله عکس‌های این کتاب است. جنازه‌یی در خیابانِ رو وایلانت در شهر پورتو پرانس در هاییتی. در سال ۱۹۸۷. زمان جنگ داخلی. جوانی مُرده. تیر درست به قلبش خورده است که از چیره‌دستی تیرانداز خبر می‌دهد. امّا چیره‌دست‌تر از او عکاسش و بُرّنده‌تر از سلاحِ تیرانداز، دوربینِ آقای استِبر است. همه‌ی این‌ها یک طرف آن هدفون و دستگاهِ پخش در دستِ جوان یک‌طرف. دوربین ندارم امّا همیشه عکس را دوست دارم. عکس و عکاسی جنگ که جای خود دارد. کتاب را که برداشتم سریع به فهرستش نگاه انداختم، ببینم یکی از این عکاس‌ها به بوسنی هم رفته یا نه؟ آخر من عاشق آن دوروبَر هستم. منطقه‌ی بالکان. از آرزوهایم هست دوره‌یی در آن‌جا زندگی کنم. دیدم بله، رفته‌اند و عکس‌هایی هم از آن جنگ در کتاب هست. در جایی از کتاب، یکی از عکاس‌ها خاطره‌یی گفته که فکر می‌کنم دردِ همه‌ی عکاس‌های جنگ است. آن چیزی که برای آن‌ها می‌شود اراده و دلیلِ حضور آن‌ها در منطقه‌یی جنگ‌زده و عکاسی کردن. او نوشته: «یکی از همکارانم داشت مجموعه‌ای را برای مجلّه‌ی آلمانی اشترن کار می‌کرد. یک‌روز کنار ساحل رفته بود و از چند مرد که دراز کشیده بودند و حشیش می‌کشیدند عکس می‌گرفت. خم شده بود و با لنز ۲۱ میلی‌متری‌اش، پشت هم عکس می‌گرفت که یکی‌شان چشم‌هایش را باز می‌کند و می‌پرسد:‌ هی آقا، پیشوای مذهبیّت کیه؟ همکارم می‌گوید: پیشوای مذهبیم دَبل‌پیج مجلّه است.»
۳- وقتی از عشق حرف می‌زنیم واقعن از چی حرف می‌زنیم. وقتی از عشق حرف می‌زنیم داریم درباره‌ی تهِ سکانس پایانی «آپارتمان» حرف می‌زنیم. آن‌جایی که آقای سی. سی. بکستر و خانم فِران کوبلیک کنار هم نشسته‌اند؛ قرار گرفته‌اند و به هم خیره شده‌اند. آقای سی. سی ورق‌ها را تقسیم می‌کند بی‌آن‌که چشم از فِران بردارد. هِی دکمه‌ی بک‌واردِ کنترل را بزنید و نگاه کنید به چشم‌های جک لمون. چشم‌های هردوی‌شان. عالی اند. می‌درخشند. 

+ کتابِ فیلسوفان مُرده، سایمون کریچلی، ترجمه‌ی عباس مُخبر، نشرِ مرکز، چاپِ اوّل، ۱۳۹۱
+ عکاسی زیرِ آتش، پیتر هاو، ترجمه‌ی سولماز حدّادیان، نشرِ ساقی، چاپِ اوّل، ۱۳۹۱

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر