پنجشنبه

گاهی لبخند می‌زند، گاهی چشم‌هایش را می‌بندد، و گاهی غم‌گینانه نفس می‌کشد

صبح ساعت دَه رسیدم خانه. هر چه زور زدم خوابم نبرد. کم بخوابی، کم می‌خوابی، اصلاً نخوابی، دیگه نمی‌خوابی. دقیقاً به همان حالت رسیده بودم. نشستم به فیلم دیدن. می‌خواستم فیلم جدید و ندیده ببینم امّا گفتم فیلمی را تماشا کنم که اگر وسط آن از خستگی خوابم برد، مشکلی نباشد. می‌گویم دیدم‌اش دیگر و می‌دانم چه می‌شود. امّا فیلمی را انتخاب کردم که نه تنها وسط‌اش خوابم نبرد که بیش‌تر به بی‌خوابی‌ام افزود. برای چندمین بار نشستم و «ژول و جیم» ساخته‌ی تروفو را دیدم. پس از گذشت چهل‌وسه سال، فیلم تر و تازه مانده. جنگ جهانی دوم است. ژول نویسنده‌ی خجالتی اطریشی‌ست که با جیم آ‌شنا می‌شود. این دو، با دختری به نام کاترین ملاقات می‌کنند و هر دو شیفته و دلداده‌ی او می‌شوند. ژول به عشق‌اش می‌رسد و جیم در کنار آنها می‌ماند و همچنان عاشق کاترین.
فیلم راوی ارتباطات این سه هست. کاترین در این فیلم نماینده زن‌های موج نو سینمای فرانسه هست. که بیش‌ترشان چنین خصوصیّاتی دارند: دل‌رُبا، شهوت‌پرست، شوخ‌چشم و شیرین‌زبان. هم‌زمان دَم‌دمی‌مزاج و بی‌قید و سبک‌سَر با نگاهی سُخره‌گر و از خود و از زمانه‌اش بیزار. و البته در کنار تمامی اینها با شور و هیجانی بی‌غش. زبان فیلم اوّل شخص مفرد است. همان روایتی که اغلب فیلم‌سازان موج نوی سینمای فرانسه از آن بهره می‌بردند. در کتاب «موجِ نو سینمای فرانسه» {نوشته‌ی ژان لوک دوئن و ترجمه‌ی قاسم روبین} آمده: «نقدنویسانِ موجِ نو بر این نظر بودند که مؤلف در واقع کسی است که مشخصاً از زبانِ «من» حرف بزند.» و در این فیلم، تروفو «منِ» خودش را بار دیگر نشان می‌دهد: رها و آزاد. تروفو برای ساختن جزیی‌ترین تکّه‌ای از فیلم‌اش در قید و بند هیچ اصولی نیست. در سکانسی، در کافه، ژول که دست ‌بر قضا گچی آماده در جیب دارد (از همان شیطنت‌های آشنای موجِ نویی) تصویرِ محبوب‌اش را برای جیم روی میزِ کافه طرح می‌زند و جیم می‌خواهد این میز را از صاحب کافه بخرد، امّا کافه‌چی به آنها می‌گوید فقط تمام میزها را با هم می‌فروشد. یک بازیِ سرخوشانه‌ی بچه‌گانه که با ورود بزرگ‌ترها به ناچار پایان می‌گیرد، این‌جا نیز بازی ژول و جیم قطع می‌شود.
امّا به‌ترین سکانس فیلم آن‌جایی‌ست که جیم و ژول و کاترین و آلبر -یکی از چندین معشوقه‌های کاترین- در اتاق نشسته‌اند و کاترین ترانه‌ای را که خود نوشته، می‌خواند. آلبر هم همراه او گیتار می‌زند. فضای غریبی است. نگاه این آدم‌ها به هم، به کاترین، در این سکانس، تمام آن‌چیزی هست که در طول فیلم و داستان وجود دارد. چهره‌ی خود کاترین در هنگام خواندن ترانه گویای شرایطی‌ست که او در آن قرار گرفته. گاهی لبخند می‌زند، گاهی چشم‌هایش را می‌بندد، و گاهی غم‌گینانه نفس می‌کشد. تروفو خود درباره‌ی «ژول و جیم» گفته: «می‌دانید روان‌شناسی فرانسوی چه گفته؟ "ژول و جیم" درباره‌ی دو بچّه است که عاشق مادرشان هستند.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر